مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

مقصود فراستخواه

فضایی میان ذهنی در حوزه عمومی نقد و گفت وگو

ترومای اجتماعی و ذهن زخمی در جامعه

گفت‌و‌گوی شبکه شرق با مقصود فراستخواه - بخش دوم 

مقصود فراستخواه در گفت‌وگو با «شبکه شرق» تاکید کرد - بخش دوم؛

فراستخواه: : بر اساس مطالعات کیفی که انجام دادم نوعی نیهیلیسم پنهان عجیبی مثل خوره جامعه ما را  تهدید می کند و یک نوع هیچ انگاری منفعلانه ....

 

فرانک جواهری

دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی

دبیر تحریریه شبکه شرق

فراستخواه: « تجربه های عاطفی منفی در ایران زیاد شده ....من فکر می کنم حتی در ایران یک ترومای اجتماعی و ذهن زخمی شکل گرفته که نتیجه‌اش ناامیدی و حتی یک نیهیلیسم پنهان است. بر اساس مطالعات کیفی که انجام دادم نوعی نیهیلیسم پنهان عجیبی مثل خوره جامعه ما را  تهدید می کند و یک نوع هیچ انگاری منفعلانه ....

اینجا 

امید در ایران مناقشه‌برانگیز شده است

گفت‌و‌گوی شبکه شرق با مقصود فراستخواه - بخش اول

 

مقصود فراستخواه: در سالهای 2000 و 2001 در شاخص نیکبختی اجتماعی از میان صد کشور، پنجاه و چهارمین کشور بودیم و هم اکنون به هفتادمین کشور جهان رسیدیم.

فرانک جواهری

دبیر گروه اجتماعی شبکه شرق

هدی هاشمی

دبیر تحریریه شبکه شرق

فراستخواه: «شاخصی به نام "نیکبختی اجتماعی" وجود دارد؛ یعنی این که هر یک از ملت‌ها چقدر خوشبختند. از سه دهه گذشته این شاخص را مدام پیگیری می‌کنم که ایران در کجا قرار دارد؟ در سالهای  2000 و  2001 در شاخص نیکبختی اجتماعی از میان صد کشور، پنجاه و چهارمین کشور بودیم و هم اکنون به هفتادمین کشور جهان  رسیدیم».


اینجا

  

فراز و فرود تولید نخبه در ایران ؛ دربارۀ سحابی و بازرگان

صوت سخنرانی فراستخواه ؛ 23-1-1403  در زیر

 

توضیح موضوع در سه سطح کلان، میانی وخُرد

فهم تاریخیت و زمانه بازرگان و سحابی

رنسانس ناتمام ایرانی

مدل های مارپیچی و حلزونی (اسپیرال) برای تبیین تاریخ تکاملی و پایداری ایران

نقش واسطهای اجتماعی در انتقال ممتیک

سعی وجودی و فعالیت به معنای اسپینوزایی کلمه لازم است

کشف مدام امکان ها در خود

صوت این سخنرانی نیم ساعتی در کانال تلگرامی مقصود فراستخواه ؛ اینجا:

https://t.me/mfarasatkhah/1557


گزارش روزنامه هم میهن 25-1-1403

منصوره محمدی خبرنگار گروه سیاست هم میهن 

از یدالله سحابی به‌عنوان مرد علم، اخلاق، سیاست، اندیشه و دینداری آزاداندیش یاد می‌شود که در کنار فعالیت سیاسی و تشکیلاتی تحت عنوان نهضت آزادی ایران (به همراه آیت‌الله طالقانی و مهدی بازرگان) در خط علم، فرهنگ و دین در تکاپو و حرکت بود. او  تلاش بسیاری در مسیر تحقق خواست مردم در فضای سیاسی داشت و از سوی دیگر بر نزدیک‌سازی دین و علم تاکید میکرد. نگاه خاص او به نظریه تکامل داروین موجب شد او این نظریه را با آیات قرآن تحلیل و بررسی کند. 23 فروردین بیست‌ودومین سالگرد در گذشت او بود و به همین مناسبت گرامیداشت یاد او در دبیرستان غیرانتفاعی کوثر، موقوفه مرحوم سحابی، با سخنرانی مقصود فراستخواه جامعه‌شناس، مهدی زارع، استاد پژوهشکده زلزله‌شناسی، ابوالفضل بازرگان، عضو نهضت آزادی، محمدمهدی جعفری، نویسنده و پژوهشگر دینی، لطف‌الله میثمی، فعال سیاسی و فریدون سحابی، فرزند مرحوم سحابی برگزار شد که در ادامه بخش‌هایی از این سخنرانی‌ها را می‌خوانید:

 

مقصود فراستخواه:

سحابی و کشف انتهای امکان

این مسیر تکامل مستمر و پایدار که امثال دکتر سحابی پیمودند، چگونه میسر شد؟ این سرمایه‌های فکری در این سرزمین چطور پیدا شدند؟ چطور بازرگان و سحابی پیدا شدند، تربیت شدند و به ثمر رسیدند؟ چطور می‌شود که یدالله سحابی به پایداری می‌رسد؟ در مجلس امروز ابتدا بخشی از کتاب «استادانِ استادان چه کردند» را برای شما قرائت می‌کنم وبعد عرایضم را به حضورتان می رسانم. این کتاب که می خواهم تکه ای از آن را بخوانم  کتابی دربارۀ «تاریخ اجتماعی و فرهنگی نهادهای علمی، اجتماعی تاریخ معاصر در ایران از پسامشروطه تا دوره پهلوی» است. این کتاب به شرح اینکه استادانِ استادانِ استادان در این سرزمین چگونه به وجود آمدند و چه کارهایی کردند، می‌پردازد که بخشی‌هایی از آن را برای شما می‌خوانم:«سحابی و بازرگان از دوقلوهای نادر ایرانی در خلق و خوی و منش و بینش و کنش هستند. هر دو در علم‌آموزی نوین پیشکسوت، هر دو دانش‌آموخته دارالمعلمین، هر دو استاد دانشگاه تهران، هر دو در سیاست‌ورزی سالم، هر دو در احوال شخصی و تعهد اجتماعی خود عمیقاً مومن، هیچ‌کدام پای علم‌آموزی و حیات آکادمیک و درس و بحث علمی و حرفه‌ی دانشگری را با سیاست درنیامیختند...نهادهای مدنی، صنفی و مردم‌بنیاد متعدد دایر کردند، از جمله مدرسه، شرکت، حزب و انجمن. ملی به معنای حقیقی کلمه بودند. به اصل و اساس نهضت ملی ایران به رهبری محمد مصدق وفادار بودند و به منافع عمومی تقید جدی داشتند. تجددخواه، تحول‌خواه، آزادی‌خواه و خردگرا بودند. به اصول و ارزش‌های اصیلی که باورش کرده بودند جداً پایبند ماندند، چه در سال‌های تحصیل در اروپا و چه در ایام موفقیت‌های آکادمیک و رسیدن به منزلت‌های اجتماعی و چه در مسئولیت‌های مدیریتی. چه در سال‌های مخوف زندان، چه آنگاه که مردمان و اروپا و حتی روشنفکران از آنها روی برگرداندند و چه آنگاه که به آنها روی آوردند. این دو از آن رهبران قلیلی بودند که برخلاف رسم معمول سیاسیون زمانه، پوپولیست نشدند، موج‌سواری نکردند، فریب ندادند و با خود و دیگران و هستی بیکران صادق بودند.»(ص 223 ، نشر نی )

ا

اما بحث امروز بنده این است که تیپ‌های ایده‌ال در سطح سحابی و بازرگان را می‌توان در سه سطح کلان، متوسط و خرد توضیح داد. در سطح کلان فهم تاریخ و زمانه‌ای لازم است که نسل سحابی از آن برخاسته است. سده 1200 خورشیدی، دوران رنسانس ناتمام ایران بود. در این سده کاغذ اخبار، ماشین چاپ، دارالفنون، رشدیه، دارالترجمه، انجمن معارف، مدرسه سیاسی، شرکت فرهنگ، خاندان فروغی، بانو استرآبادی، تلگراف و مشروطه، جنبش مطبوعاتی، جنبش مدارس جدید عالی را داریم و در این سده است که دارالمعلمین مرکزی و سپس عالی به وجود می‌آید و در این منطق تاریخیت در محضر علمی اساتیدی چون ذوالفنون، بغایری، غلامحسین رهنما، محمود شیمی، سیدمحمدکاظم عصار، جلال همایی است که سحابی و بازرگان به عرصه  می‌آیند در دوره ای که زمانه پویایی ایران است. سده 1200 دوران رویای ایرانی و معاصر شدن و تجدد و تمدن ایرانی است.

اما این مسیر تکاملی تاریخ چرا اینگونه بالا و پایین شد؟ هیچ کجا و هیچ‌وقت مسیر تکاملی هیچ جامعه به‌طور خطی پیش نمی‌رود. آنتروپی‌هایی روی می دهد که اکنون در کشور  می توان دید. ایران اکنون در دوره خاصی از این مسیر تکامل است و ما با دوره ماند(ایستا) و لختی ایران در برخی سطوح مواجه هستید. اما کار تمام نیست. یک نگاه رئالیستی و یک منطق تاریخی به ما می‌گوید که ذخیره‌ها باقی ماندند و انرژی‌های آزادشده از آن کنش‌ها و تقلاها اکنون در زیر پوست این جامعه می‌خزند و رویاها به خاطره تبدیل شده‌اند. ما به داستان نیاز داریم، تاریخ ملت‌ها را همانطور که رویاها می‌سازند، همانطور نیز خاطرات‌شان می‌سازند. پس ما به داستان نیاز داریم، به داستان یدالله سحابی، عزت‌الله سحابی، مهدی بازرگان و... نیاز داریم.

ما کمبود داستان و خاطره داریم و این سبب می‌شود که انرژی‌های آزادشده و سرگردان با درک بیشتر دوباره جذب جامعه شود. اینجا برای توضیح مسئله ایران و تکامل پایدار ما به مدل‌های مارپیچی حلزونی (اسپیرال) برای توضیح ایران نیاز داریم چراکه نباید تاریخ را خطی دید. در یک سطح ظاهر خیال می‌کنید که ایران نزول کرده اما در یک سطح وسیع‌تر، حرکت پیش‌رونده است؛ حرکتی که به صورت خطی نیست.

اکنون به سطح میانی می رسیم که سطح واسط‌های اجتماعی است. یدالله سحابی همینطوری به وجود نیامده است، بلکه از طریق واسط‌های اجتماعی (نهادهای اجتماعی، گروه‌های اجتماعی، محضرهای درسی، مدارس، مطبوعات، فضاهای حضور و...)، یدالله سحابی شده است. از طریق این واسط هاست که انتقال‌های ممتیک اتفاق می‌افتد. این عقلانیت، آزادمنشی و صلح درون که در یدالله سحابی بود، چطور به‌وجود می‌آید؟ انتقال ممتیک به یدالله سحابی از طریق واسط‌های اجتماعی به‌وجود می‌آید و عادت‌واره‌های سحابی از طریق همکنشی‌ها و ارتباطات انتقال پیدا می‌کند و تکثیر می‌شود(تفصیل موضوع در کتاب «ما ایرانیان» ).

اما سطح سوم یعنی سطح خُرد را با بیتی از حافظ برایتان شرح می‌دهم که می‌گوید؛ تابش خورشید و سعی باد و باران لازم است. خورشید بتابد و باد و باران سعی کند تا لعلی از کان مروت برآید. تا اینجا سطح کلان  ومیانی را می گوید اما در سطح خُرد این سؤال هست که چطور شد سحابی توانست این گوی  توفیق و کرامت را ببرد؟ باید تقلایی هم در وجود سحابی می‌بود تا گوی توفیق و کرامت را می‌برد. این توفیق به همین صورت به وجود نمی‌آید و اینگونه نیست که شرایط در سطح کلان و میانی برای او فراهم می‌شود بلکه خود یدالله سحابی نیز اقدام  واهتمام شخصی می‌کند و سعی وجودی دارد. او تقلای درونی در مقابل اهمال دارد . او اقدام می‌کند. او مراقبت نفس داشت و اگر این خصیصه نبود، یدالله سحابی وجود نداشت.

مهندس توسلی در اواخر عمر خود سحابی گفت‌وگویی با ایشان داشتند و توصیه‌ای خواستند و سحابی بر کلمه فعالیت تاکید کرده است. انسان باید سعی و تقلا کند تا پتانسیلی که در او در حال کمون است فعال و ظاهر شود. او متوجه می‌شود که خود باید طرح ناتمام خود را تمام کند و مدام خود را ویرایش کرد. اگر او ذهن، روح، رفتار، اندیشه‌ها، فهم و ارتباطات خود را ویرایش نمی‌کرد، سحابی نمی‌شد. او کشف انتهای امکان کرده است و ما نیز باید مدام در خود امکان‌های تازه کشف کنیم و کریستف کلمب قاره وجود خود باشیم.

او می‌خواست که اوج خود را بشناسد و همیشه به اوج خود چشم می دوخت وآن را پی جویی می کرد . سحابی از دیدن آن اوج انسانی بود که بال و پر گرفت. او زمین را می‌فهمید، با آسمان آشنا بود و به صلح درون رسیده بود. چطور در سحابی دین مانع علم نمی‌شد و او مومن بود و به آزادی دگراندیشان و دین‌ناباوران قائل بود و حاضر بود جان خود را برای آزادی کسانی که دین او را ندارند، فدا کند؟ چطور انسان به این صلح درونی و وحدت می‌رسد؟ این فضیلت ذهن زیبا است که سحابی را سحابی  کرده است( تفصیل موضوع در کتاب «ذهن وهمه چیز»)

 

پی دی اف صفحات 4 و 5 هم میهن 25 فروردین 

ص4

 

ص 5

دکتر یدالله سحابی؛ تکاملی پایدار ومستمر

دکتر یدالله سحابی

تکاملی پایدار ومستمر

23 فروردین 1403 ، ساعت چهار ونیم ب.ظ.

دبیرستان کوثر، خیابان ایرانشهر ، خیابان نمازی

ابوالفضل بازرگان، محمد مهدی جعفری، مهدی زارع، فریدون سحابی ، لطف الله میثمی  و مقصود فراستخواه


رئالیسم عاملانه

نظریه رئالیسم عاملانه به ما همچنان نوید می دهد 
که جامعه ایران به رغم همه سختی های راه و موانع درونی، 
هنوز در تب و تاب  تحول و توسعه هست
 و  رو به سوی آینده دارد.  پروژه شکست خورده ای نیست

فایل صوتی

--


هیچ امید آماده ای آنجا نیست...



هیچ امید آماده ای در آنجا نیست ...

§         ماییم که جریان امید را با تخیل خلاق خویش وانرژی پتانسیل درونزای مان

§          به محیط حیات مان گسیل می کنیم، امید یک امر پدیداری و ظهوری و رویدادی است

§         امید را با خلق امکانها وابتکارات مان  ذره ذره تجربه می کنیم ، مزه مزه می­کنیم

§         درخانه، در همسایگی، حلقه های دوستی، در کار و حرفه وصنف خویش، در محله  و نهادهای مدنی وسمنی  وشهری، امید همان توانایی های تازه ادراک شده خودمان است که اجازه می دهیم ظهور پیدا بکند و کاری بکند

از گفتگوی هدی هاشمی وفرانک جواهری با مقصود فراستخواه، سالنامه شرق، اسفند 1402:  102 -106

 

در اینجا 



و اینجا 

امید در اسارت

متفرقه



هدی هاشمی -خبرنگار اجتماعی شبکه شرق

فرانک جواهری – خبرنگار اجتماعی شبکه شرق

 

 

آمارها از شدت‌گرفتن مهاجرت در همه صنوف جامعه خبر می‌دهد. کاهش امید را می‌توان لابه‌لای گپ‌و‌گفت روزانه مردم حس کرد. به قول همکاری، «فقط ادامه می‌دهیم». اما زندگی جریان دارد، سالن‌های کنسرت پر می‌شود، مردم می‌خندند، اشک می‌ریزند، شادی می‌کنند. پس آیا در جامعه امروز ایران، امید وجود دارد و کجا باید به دنبال آن بگردیم؟ اصلا امید به چه معناست؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها، ‌سراغ مقصود فراستخواه رفتیم. او در جایی از صحبت‌هایش گفت‌: «من پاسخی برای پرسش‌های مهیب شما ندارم و من هم در این پرسش‌ها درگیر و سرگردانم». بااین‌حال، در این گفت‌وگو چراغی را روشن می‌کند‌ که با آن می‌توان لابه‌لای رنگین‌کمان شادی و غم جامعه، امید را دید. فراستخواه، استاد دانشگاه، یکی از جامعه‌شناسانی است که سال‌ها درباره امید در جامعه ایران کار کرده است‌. بر اساس مطالعات کیفی‌ای که او انجام داده، یک نوع نهیلیسم پنهان و عجیب مثل خوره در جامعه ما نفوذ کرده و حال به یک نوع نهیلیسم منفعلانه هم رسیده‌ایم. او معتقد است اگر می‌خواهید امید را به‌مثابه یک «واقعیت» و «رفتار» جست‌و‌جو کنید، آن را پیدا نخواهید کرد؛ اما اگر جامعه را به‌مثابه «عمل» ببینید، با وجود تمام ناامیدی‌های مبهم و روشنی که همه بر زبان می‌آورند، در عمل امید مبهمی دارند و زندگی می‌کنند؛ «اما در آخر، این زنجیره معناهاست که زبان و جهان ما را می‌سازد و این امیدی است که در ایران می‌توانیم آن را دنبال کنیم‌. به دلیل خیرگی به امر سیاسی، امید اجتماعی که در جامعه وجود دارد، به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد و تلاشی برای امیدوار‌بودن است».

 

 موضوع امید، این روزها مناقشه‌برانگیز شده است. مفهوم امید از منظر جامعه‌شناسی چیست؟ آیا در جامعه ایران هم‌اکنون این امید وجود دارد؟

چارلز ریک اسنایدر کتابی به نام روان‌شناسی امید دارد و درباره امید کار کرده است. اشنایدر در این کتاب امید را توانایی ادراک‌شده و تجربه‌شده‌ای می‌داند‌ که می‌توانیم با استفاده از آن، اهدافی را برای خود تعریف کنیم، این هدف‌ها را پیگیری کنیم و برایشان فعالیت داشته باشیم تا به نتیجه برسیم. اگر ما یک توانایی ادراک‌شده و تجربه‌شده را در خود تجربه کردیم که بر اساس آن بتوانیم اهدافی را تعریف و دنبال کنیم، این خودش امید است. اگر این را به لحاظ منطق جامعه‌شناسی تعریف کنیم، عاملیت می‌شود؛ یعنی در ما یک نوع حس کارگزاری، نوعی تفکر عالی شکل می‌گیرد که‌ می‌توانیم علت قضایا باشیم و فقط مفعول قضایا و معلول داستان‌ها نیستیم. پس از نظر منطق جامعه‌شناسی، امید چیزی است که می‌شود درون آن عاملیت داشت.

بر اساس تحقیقاتی که انجام داده‌ام و بر مبنای پژوهش‌های دانشجویان و همکارانم، امید در ایران مناقشه‌آمیز شده است؛ یعنی امید در شکل جمعی ساخته نمی‌شود و این ناامیدی است که تولید می‌شود. به این معنا که در جامعه امید ساخته نمی‌شود، بلکه تخریب می‌شود. به عبارتی، امید بازتولید نمی‌شود و ناامیدی ساخته می‌شود؛ چراکه در سطح سیستم، ساختارها، سیاست‌ها و روال‌هایی که در جامعه جریان اصلی و مسلط هستند، به افراد حس عاملیت نمی‌دهند‌ و سیستم این کمک را نمی‌کند که بگوید افراد عامل تغییر هستند و می‌توانند اهدافی مثل عدالت اجتماعی، آزادی، توسعه و مشارکت اجتماعی را تعریف و آن را دنبال کنند یا اگر می‌خواهند شغلی داشته باشند، می‌توانند به آن برسند که این تخریب می‌شود.

شاخصی به نام «‌نیکبختی اجتماعی» وجود دارد؛ یعنی اینکه هر یک از ملت‌ها چقدر خوشبخت هستند. از سه دهه گذشته این شاخص را مدام پیگیری می‌کنم که ایران در کجا قرار دارد؟ در اول هزاره سوم، یعنی در سال‌های 2000 و 2001، در شاخص نیکبختی اجتماعی، از میان صد کشور، پنجاه‌و‌چهارمین بودیم و هم‌اکنون به هفتادمین کشور جهان رسیده‌ایم. این وضعیت چرا به وجود می‌آید؟ به این دلیل که سیستم به شما می‌گوید‌ نمی‌توانید توسعه پیدا کنید، پیشرفت کنید و موفق شوید؛ یعنی یک نوع درماندگی آموخته‌شده. سیستم با زبان حال به ما القا می‌کند که نمی‌توانید و این ناامیدی در گفتارهای اجتماعی، در گپ‌و‌گفت‌های‌ ما بازتولید می‌شود. سیستم هم ما را به سمتی می‌برد که در ساختارهای اقتصادی، مثل ساختارهای نابرابر توزیع ثروت، توزیع قدرت، توزیع اطلاعات و مجموعه اینها نیز درماندگی را تجربه می‌کنیم. در این شرایط هم می‌آموزیم که نمی‌توانیم. در کتاب ما ایرانیان توضیح دادم که در ما حسِ «مفعولیت» وجود دارد و ما مفعول داستان‌ها هستیم. اتفاقی که برای ما می‌افتد، این است که نهایتا آخر داستان تحت تأثیر قرار می‌گیریم و خودمان هم نمی‌توانیم تأثیر بگذاریم.

مؤسسه گالوپ در رابطه با عواطف در جوامع مختلف پیمایشی دارد و وضع عواطف در کشورها را بررسی می‌کند؛ مثلا در ایران بررسی می‌کند که در 24 ساعت گذشته آدم‌ها چقدر تجربه‌های عاطفی مثبت و منفی دارند. در این پیمایش، ایرانیان یکی از ملت‌هایی بودند که بیشترین تجربه عاطفی منفی را در 24 ساعت خود گزارش کردند؛ یعنی مدام گفتند که این اتفاق افتاد و همین عاملی برای یک تجربه عاطفی منفی شد. در هنگام بررسی این پژوهش، ما از نظر تجربه «عاطفه منفی شهروندان در 24 ساعت گذشته» پنجمین کشور بودیم.

فکر می‌کنم بعد از نیجریه، سیرالئون و عراق قرار گرفتیم که این اصلا قابل درک نیست. ببینید، ما کشوری هستیم که بهانه برای شادی می‌خواهیم. کمی که هوا عوض می‌شود، به بهار که می‌رسیم، نوروز را بهانه جشن می‌کنیم. ولی همین ملت طبق این تحقیق شاد نیست. نتیجه این وضعیت، یک ترومای جمعی و ذهن زخمی است. من فکر می‌کنم در ایران یک ترومای اجتماعی و ذهن زخمی شکل گرفته که نتیجه آن ناامیدی و حتی یک نهیلیسم پنهان است. بر اساس مطالعات کیفی‌ای که انجام دادم، یک نوع نهیلیسم پنهان عجیب مثل خوره در جامعه ما نفوذ کرده و حالا به یک نوع نهیلیسم منفعلانه هم رسیده‌ایم. مثلا وقتی با دانشجویانم صحبت می‌کنم، از نوع صحبت‌ها و چشمانشان احساس می‌کنم دچار یک نوع پوچی یا تروما شده‌اند. نتیجه این حرف‌هایم این است که اگر می‌خواهید امید را به‌مثابه یک واقعیت جست‌و‌جو کنید، پیدا نمی‌کنید.

 پس از دید جامعه‌شناسی، در جامعه ما کجا باید در جست‌وجوی امید بود؟

در جامعه‌شناسی چهار پارادایم داریم. می‌گوییم آیا جامعه به‌مثابه یک «واقعیت» است که مارکس و دورکیم این‌گونه می‌گویند که واقعیت‌هایی که در جامعه هست، همان جامعه است. تعدادی از جامعه‌شناسان جامعه را به‌مثابه «رفتار» دیده‌اند و معتقدند جامعه همان رفتار است. عده‌ای از جامعه‌شناسان جامعه را به‌مثابه «عمل» دیده‌اند و بر این باورند که جامعه همان اعمال ماست. برخی دیگر از جامعه‌شناسان مثل پیتر برگر و وبر، جامعه را «تفسیرها و معانی» می‌دانند و می‌گویند جامعه از طریق تفسیرها و معانی ما ساخته می‌شود. اگر می‌خواهید ببینید امید وجود دارد یا نه؟نتیجه‌ای که از این تفسیرها می‌گیرید، این است که در جامعه ما واقعا ناامیدی هست و اگر به پیرامون خود نگاه کنید، تصور می‌کنید واقعیتی که می‌بینید، ناامیدی است. اگر امید را در ایران این‌گونه دنبال کنید، به ناامیدی می‌رسید. واقعا هم همین‌طور است و در محیط‌های علمی و آکادمیک این ناامیدی را در بین همکاران هیئت علمی نیز می‌بینم که بخشی از آنها مهاجرت می‌کنند. طی این سال‌ها بخش درخور توجهی از دوستان و دانش‌آموختگان ما مهاجرت کرده‌اند. اگر امید را به‌مثابه «رفتار» ببینیم، نه امید را می‌بینیم و نه رفتار‌هایی که محرک‌های جامعه برای تولید امید باشند. یعنی رفتارها ناامیدانه است؛ چون محرک‌ها، محرک‌هایی نیستند که امید را ایجاد کنند و بیشتر ناامیدی ایجاد می‌کنند. اگر جامعه را به‌مثابه «عمل» ببینیم، با وجود تمام ناامیدی‌های مبهم و روشنی که همه افراد دارند و بر زبان هم می‌آورند، در عمل امیدی مبهم دارند و زندگی می‌کنند. یعنی می‌آیند و خلاقیتی نشان می‌دهند، کارهایی می‌کنند و یک نوع «امید پراگماتیستی» دارند. مثل کارگری که سر کوچه ایستاده تا کار پیدا کند، به نان شبش محتاج است و اگر یک روز کار پیدا نکند در آن روز امکاناتی برای زیستن خودش و خانواده‌اش ندارد، اما می‌ایستد تا کار پیدا شود و آن را انجام دهد.

یک نوع امید «پراگماتیستی» در ایران هست؛ ولی این امید، امیدی نیست که بتواند جامعه را بسازد. فقط امیدی برای سرپا نگه‌داشتن خودمان است. از این امید نه توسعه، نه تغییر و تحول، نه پیشرفت و شکوفایی و نه رضایت از زندگی و کیفیت درمی‌آید. چهارمین نوع امید به‌مثابه یک معنا و تفسیر از جهان است. چیزی که خودم دنبال می‌کنم. از طریق معنایی که به زندگی می‌دهم، امیدوار می‌شوم و این چیزی است که امثال برگر، مارگارت مید و کسانی که به «کنش متقابل نمادین» معتقدند و می‌گویند دنیا با تفسیرهای ما ساخته می‌شود، بیان می‌کنند. زنجیره معانی است که دنیای ما را می‌سازد و دنیاهایی که ساخته شده و توسعه یافته، با خلق معناها ساخته شده است. این زنجیره معناهاست که زبان و جهان ما را می‌سازد و این امیدی است که در ایران می‌توانیم آن را دنبال کنیم؛ وگرنه امید پراگماتیستی سرپا نگه‌داشتن خود است. امید به‌مثابه رفتار اصلا وجود ندارد؛ چون محرک‌ها ناامید‌کننده است و «واقعیت» سیستم‌های ما هم امید نیست.

 چطور می‌توان از طریق خلق معنا به امید رسید؟

جامعه ایرانی، بزرگان بسیاری دارد؛ از شاعران گرفته تا نویسندگانی که هر‌کدامشان به‌نوعی تلاش کرده‌اند که این معنای زندگی را وارد افکار ما کنند. با این همه، فکر می‌کنم ما در بحث معنایی نیز انگار به یک سیاهی رسیده‌ایم. هگل می‌گوید آنچه معقول است، واقعی است. اگر معنا و معنابخشی واقعا قدرت داشته باشد، می‌تواند جهان را برای ما بسازد. از منظر نظریه سیستم‌ها، دو نوع متغیر حالت و جریان داریم. مثلا در اینجا دما و نور متغیر حالت است و اگر پنجره را باز کنید، هوا وارد می‌شود که متغیر جریان است. به نظرم امید متغیر حالت ایران نیست و متغیر حالت ایران، ناامیدی است. هر‌کس رئالیست است یا هر‌کس در مقابل محرک‌ها پاسخ می‌دهد، ناامید است. وقتی با دوستان خود کار می‌کنید، «کنش متقابل نمادین» دارید یا گفت‌وگو می‌کنید، می‌توانید جریانی از امید و معنا را خلق کنید؛ مثل معنای روزنامه‌نگار‌بودن، شهروند خوب بودن، کنشگر‌بودن و زیستن. یعنی به ذهن، بدن، روابط و محیط‌تان یک نوع «معنا» گسیل می‌کنید. در کتاب «ذهن و همه چیز» گفتم سرآغاز همه آغازها، آغازی است که در ذهن ماست و آن‌هم این است که من به یک معنا می‌اندیشم، پس هستم. بگذارید از طریق یک مثال برایتان بیشتر توضیح دهم. زنجیره امید، یک انجمن غیردولتی است که به کودکان اسکولیوز (‌کودکانی که به کژپشتی مادرزادی دچار هستند) رسیدگی می‌کند. بخشی از این کودکان پناهنده هستند. جوانانی که در این انجمن فعالیت می‌کنند، این کودکان را شناسایی و بستری می‌کنند، به آنها آموزش می‌دهند شادی ایجاد کنند و در نهایت عمل جراحی روی این کودکان می‌شود که آنها سلامتی‌شان را به دست آورند. وقتی در زنجیره امید قرار می‌گیرید، معناهایی برای بودنتان پیدا می‌کنید. افراد از طریق معناهایی که به زندگی خود می‌دهند و کنش‌هایی که دارند، «بودنشان» ارزشمند می‌شود و همین موجب می‌شود وزن بودنتان را احساس کنید.

 هم‌اکنون این معنا در جامعه ایران وجود دارد؟ چطور می‌توان به آن رسید؟

الان نمی‌بینم که این «معنا» وجود داشته باشد؛ چراکه متغیر حالت است و وجود ندارد. آلردی (already) امید نیست، ناامیدی است. متغیر جریان، گسیل‌کردن یک معنا به وجود خود است؛ اما این‌طور نیست که بنشینیم و گسیل کنیم، این از طریق «ارتباطات اجتماعی» و «کنش متقابل نمادین» ممکن است. برای مثال، در ساختمانی زندگی می‌کنیم که چند واحد است و با هم جمع می‌شویم تا ساختمان را بهبود ببخشیم و مشکلات را حل کنیم. زمانی که این کار را می‌کنیم، تصور این است انرژی و لختی ما معنایی برای زیستن در آن مجتمع مسکونی پیدا می‌کند. این چیزی نیست که به صورت ذهنی برای خودمان معنا بدهیم. در نتیجه، این عمل ذهنی، عاطفی و ادراکی یک نوع تخیل خلاق است که ما و ارتباطات ما را می‌سازد. همین موجب ادعانامه‌ای برای بودن‌مان می‌شود. از اینجا به نظریه‌ رئالیسم عاملانه رسیدم. رئالیسم عاملانه می‌گوید این جهان واقعیت دارد و ما هم بخشی از این جهان واقعی هستیم. بخشی از جهانی هستیم که از آن صحبت می‌کنیم‌. من با تخیلاتم، کنش‌هایم، ارتباطاتم، تفسیری که از زندگی دارم و معنا‌بخشیدن به بودنم، می‌توانم بخشی از این جهان واقع باشم و جهان واقع را تغییر دهم. در کشورهایی مثل فنلاند، بلژیک و سوئیس در کودکستان کمک می‌کنند که بچه‌ها در محله درخت‌کاری کنند و توانایی تجربه‌شده و ادراک‌شده خود را توسعه می‌دهند. در نتیجه امیدوار می‌شوند و بعد که بزرگ می‌شوند، همیشه سعی می‌کنند تغییراتی بدهند، سیستم را بهبود ببخشند و محیط‌شان را دگرگون و مطلوب کنند.

مولانا در فیه ما فیه می‌گوید: آدمی را خیال هر چیز با آن چیز می‌برد؛ خیال دکان به دکان، خیال باغ به باغ. مجنون را خیال لیلی قوت می‌داد. تخیل خلاق، تخیل یک نوع زندگی آزاد، تخیل توسعه، تخیل تحول، تخیل ارتباطات انسانی و تخیل حل مسائل. این توانایی ادراک‌شده می‌تواند به توانایی تجربه‌شده تبدیل شود و به بچه‌ها در کودکستان‌ها کمک می‌کند‌ هدف‌هایی برای خود تعریف کنند و آنها را انجام دهند. با کودکستانی در همین ایران ارتباط دارم که کودکان دو شب به خانه نمی‌روند و در کودکستان می‌مانند. معلمان و مربیان‌شان با آنها می‌خوابند و برایشان قصه می‌گویند؛ این بچه‌ها در شش، هفت‌سالگی یاد می‌گیرند که می‌توانند کاری بکنند و این می‌تواند مقاومت معرفتی در برابر سیستم‌های ناامیدکننده داشته باشد. البته درباره ایران فکر نمی‌کنم‌ ساختارها به این زودی امید ایجاد کنند و مدام ناامیدی ایجاد می‌کنند. باید یک نوع مقاومت معرفتی، تربیتی، مدنی و اجتماعی داشته باشیم تا کارهایی بکنیم که به تعبیر حافظ «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان/ تو چون باد بهاری گره‌گشا می‌باش» باشد یا «در ناامیدی بسی امید است»‌.

ادبیات، بانک فرهنگی یک ملت است و گاهی تمام تجربه‌های یک ملت در ادبیات بازنمایی و بیان می‌شود. چرا می‌گوید در ناامیدی بسی امید است؟ چون می‌داند ناامیدی واقعیت است، اما می‌شود در آن معنای جمعی ایجاد کرد. هر‌وقت مردمانی توانستند به‌طور جمعی معنا تولید کنند، ارتباطات معنادار ایجاد کنند، گروهی به کوه بروند، با هم کتاب بخوانند، فیلم ببینند، کارهای جمعی بکنند، کارهایی در محله بکنند و در صنف یا حرفه‌شان برای رفاه‌ خود کاری بکنند، می‌توانند به وجود و بودن خود معنا بدهند و در اینجا امید را زیست و تجربه می‌کنند. یکی از باب‌‌های کتاب مقدس مسیحیان، صفر پیدایش است. ویلیام جیمز می‌گوید صفر پیدایش تمام نشده و جهان در پیدایش است. برخی بر این باورند که از لحاظ اجتماعی، جامعه ایران یک جامعه طرد‌شده است و خیال هم در آن جریان ندارد، به این دلیل که طرد‌شده است.

  چطور می‌شود بدون شاهد در جامعه ایرانی امیدوار بود؟

ببینید، امید متغیر حالت نیست؛ باید متغیر جریان باشد و این متغیر جریان یک الگو، شاهد، گواه، روایت، داستان و تجربه‌های زیسته‌ای که بتواند برای ما مدل شود، لازم دارد. جامعه ما نیاز به داستان دارد؛ داستان امید، کنش موفق، تعریف هدف‌ها و پی‌جویی هدف‌ها. باید تولید داستان کنیم. ایرانی‌ها، فرهنگی دارند که می‌خواهند طبیعت را تعدیل کنند. اینکه می‌گوید: «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان/ تو چون باد بهاری گره‌گشا می‌باش»، یعنی در عالم، زمستان و فروبستگی هست، ولی باد بهاری هم هست و آن را تعدیل می‌کند تا شاهدی از طبیعت بگیرد و می‌شود تولید روایت. یعنی خود را به‌مثابه یک روایت خلق کنیم و با کنش و ابتکارات، خود را به یک روایت تازه تبدیل کنیم.

معمولا در علوم اجتماعی می‌گویند ابتکارات (انیشین‌ها/ inititions‌ا)، یا اکسترنال (بیرونی) یا اینترنال (درونی) هستند. سیستم، اقدامات و ابتکارات اکسترنال (بیرونی) ایجاد نمی‌کند؛ مثلا برای کنش‌های جمعی و کنش‌های مدنی فرصت ایجاد نمی‌کند و حتی جلوی آنها را نیز می‌گیرد. ابتکارات درونی کسانی که داستان و گواه ایجاد کنند، نیازمند ساختن امید از طریق تعریف هدف‌ها و تحقق‌بخشیدن به آنها با کنش‌های جمعی و تولید جمعی معنا‌ست. رفتن به سمت جنبه‌های معرفت و باطن، به معنای گریز از جهان واقعی نیست. یک رفت و برگشت به خیال و واقعیت داریم؛ یعنی یک رشنالیتی و یک تخیل خلاق لازم داریم که این خیال (imagination)در ما یک انرژی و پتانسیل ایجاد می‌کند تا بتوانیم به صورت جمعی تولید معنا کنیم و از طریق این تولید معنا، کنش‌های خلاق ایجاد کنیم و ابتکاراتی در حوزه آموزش، روزنامه‌نگاری، فناوری، کارآفرینی، حل مسائل محله و زیست‌بوم داشته باشیم. بسیاری از انجمن‌های غیردولتی، برای خلق جمعی معنا تلاش می‌کنند؛ چون دچار وضعیت ترومایی هستیم. یعنی به یک نوع تهی‌شدگی از معنا در شکل اجتماعی گرفتاریم و این از راه‌هایی است که به لحاظ پدیدارشناختی هم قابل بررسی است. در‌واقع هرچه مشارکت‌ها را با هم تجربه جمعی کنیم و کنش اجتماعی داشته باشیم، می‌توانیم این موضوعات را تجربه کنیم. همچنان می‌توانیم امید را در دو سطح فردی و اجتماعی پی‌جویی کنیم. تحقیقات نشان داده در سطح فردی، مردم در عمل به شکل پراگماتیستی با امید زندگی می‌کنند؛ یعنی به‌رغم تمام ناامیدی‌هایشان، طبق اسطوره ایرانی در ناامیدی بسی امید است. همچنان زندگی می‌کنند و حتی کسی که مهاجرت می‌کند، با امیدی مهاجرت می‌کند که شاید روزی برگردد یا مهاجرت نمی‌کند و در فکر این است که اقامت فعالی داشته باشد. در میهمانی‌هایی که مردم جمع می‌شوند، سعی می‌کنند تولید شادی داشته باشند و به زندگی و رنج‌هایشان لبخند بزنند. با وجود تمام مشکلاتی که وجود دارد، به بودنشان معنا می‌دهند و این را در زندگی روزمره مردم هم می‌بینیم که به رغم تمام مسائل ناامیدکننده‌ای که وجود دارد، امیدوارانه تلاش می‌کنند و از صبح تا شب کار می‌کنند. این سرپا نگه‌داشتن خود است. در جامعه به نخبگان معمولی می‌رسیم؛ آنها تلاش می‌کنند از طریق خلاقیت‌هایشان، هنرشان، مهارت‌هایشان و ارتباطاتی که در کف جامعه دارند، اتفاقی به وجود آورند. دوستانی دارم که کتاب‌خوانی می‌کنند، نقد فیلم انجام می‌دهند و عده‌ای هم هستند که در نهادهای غیردولتی مسائل کودکان و زنان سرپرست خانوار را حل‌وفصل می‌کنند.

این وجود دارد، اما در اصل حال مردم به لحاظ امید‌داشتن خوب نیست. ما آخرین شادی جمعی‌مان برمی‌گردد به فوتبالی که چند سال پیش بردیم. شادی جمعی هم نداشتیم که باعث شود گروه‌های مختلف هم‌زمان شادی کنند؟

‌موضوعی را در اینجا بگویم. ما قدری امیدِ پوزیتیویستی را دنبال می‌کنیم؛ یعنی پس ذهنمان، ناخودآگاه هم که شده، می‌خواهیم شادی را به‌عنوان یک امر اثباتی و پوزیتیویستی ببینیم و آن را اثبات کنیم‌. سنت‌های پوزیتیویستی از سنت‌های ستبر و جان‌سخت هستند و در درک ضمنی ما مقاومت می‌کنند. در‌حالی‌که شادی یک امر ظهوری است و از جنس کامینگ (coming‌) ظهور است، پدیدار می‌شود. شادی‌های پدیداری داریم که با یک منطق دیجیتال نمی‌شود گفت هست یا نیست. اینکه به‌طور ضمنی می‌گویید «یک» شادی داشتیم، بدون اینکه بدانیم، ممکن است ما را به یک ارجاع پوزیتیویستی که خیلی سخت و مشخص است، پرتاب کند که این هم شادی است. یک لحظه سرشار از زندگی و تأثیرگذاری هم مثل همان چیزی است که در بازی‌های فوتبال نشان می‌دهیم. جوانان ما تصور می‌کنند مؤثر هستند و احساس می‌کنند می‌توانند تغییری ایجاد کنند که این یک مومنتوم (Momentum) است. نباید ایران را به امر سیاسی و اجتماعی تقلیل دهیم. امر سیاسی در جامعه ما سیطره پیدا کرده؛ چون امر سیاسی بسیار زمخت است و به نفع مردم هم رفع و رجوع نمی‌شود. در نتیجه، چنان به امر سیاسی خیره می‌شویم که از دیدن امر اجتماعی یعنی زندگی روزمره، گپ‌و‌گفت‌ها و خلاقیت‌های زندگی، حرفه‌ها و نهادهای محلی اجتناب می‌کنیم. ما گاهی نگاه اثبات‌گرایانه درباره ایران داریم که درباره کشور صدق نمی‌کند. ایران یک ناسازه و یک امر ظهوری و پدیداری است؛ باید در اینجا امید را جست‌و‌جو می‌کنیم؛ امیدی که آفریده، تجربه، زیسته و خلق می‌شود؛ درواقع داستانی که پیدا می‌شود، بازی‌ای که انجام می‌شود و کنش‌های متقابلی که به راه می‌افتد. حتی ایرانیان دور از وطنی که از نظر میانگین تحصیلی، تجربه‌ها و خلاقیت‌هایی که دارند، یکی از بهترین نمونه‌های موفق دنیا هستند نیز تعلق عجیبی به این سرزمین دارند و به‌نوعی حس مبهم جست‌و‌جوی ایران در آنها هست. مثلا کسی که در بهترین مرکز آکادمیک دنیاست، همچنان به سنت‌های این جامعه، تاریخ این سرزمین و به خود این مردم و رویدادها و روایت‌هایی که در ایران تولید شده، دلبستگی دارد. در مجموع می‌توانم بگویم برای توضیح امید در ایران، باید تا حدی خود را از روش‌ها و پارادایم‌های اثبات‌گرایانه رها کنیم و به رهیافت‌های پسا‌ساختارگراتر، رهیافت‌هایی که پدیدارشناختی است، رجوع کرد. از این طریق می‌شود زیر پوست جامعه وهم برخی از پدیده‌ها و امر نو‌پدید در ایران را مطالعه کرد. که در آنجا می‌شود ساخته‌شدن امید، یعنی ابداع امید و امر اجتماعی و امید اجتماعی را دنبال کرد. به همین دلیل است که فکر می‌کنم بیشتر خلق زمان‌ها و جهان‌های موازی، امیدی است که از طریق کوشش‌های ما ساخته می‌شود. دو شاخص در این زمینه داریم؛ یکی «تحمل ابهام» است. این شاخص می‌گوید «تحمل ابهام» در ایران پایین است. تحمل ابهام یعنی نمی‌توانیم ریسک کنیم و می‌خواهیم همه چیز روشن شود. این یکی از موانعی است که نمی‌توانیم امید ایجاد کنیم؛ چراکه یک امید بدون ابهام می‌خواهیم؛ امیدی که روشن و قابل تعریف باشد و آن را ببینیم. این نمی‌تواند منشأ ساخته‌‌شدن یک ملت در دنیای نا‌امیدی‌ها باشد. شاخص دیگر، «جهت‌گیری دراز‌مدت» است که این شاخص هم لطمه دیده؛ یعنی جهت‌گیری‌های ما کوتاه‌مدت است. دختر ایرانی به بازنمایی تازه‌ای از خود رسیده و بخش بزرگی از جامعه به درک تازه‌ای از خود رسیده‌اند و اگر به صورت دراز‌مدت نگاه کنیم، می‌توانیم امید را توضیح دهیم. پس گاهی پارادایم‌های مناسبی لازم داریم تا بتوانیم در این کلان‌روایت‌ها، امید را توضیح دهیم. در توضیح امید، قدری فقر نظری داریم. شالوده‌ها و کلان‌روایت‌های ما برای توضیح امید مبهمی که در پیرامون‌مان هست، چندان کارآمد نیست. معتقدم امید غریبی در ایران وجود دارد و حتی اگر مردم با آن زیست هم بکنند، با آن آشنا نیستند. شاید بهترین کلام این باشد که امید در وطن خویش غریب است.

به نظرم نشانه‌های ناامیدی در کشورمان به لحاظ آماری دارد خود را نشان می‌دهد. یکی از این آمارها، ثبت مهاجرت توده‌ها‌ست. هر سال تعداد افرادی که تصمیم به مهاجرت می‌گیرند، بیشتر می‌شود. علاوه بر این، آمار طلاق و بچه‌دار‌نشدن زوج‌های ایرانی بیشتر از قبل شده است.

 آیا این آمارها هشدار‌دهنده نیستند؟

پاسخی به پرسش‌های مهیب شما ندارم. من هم در این پرسش‌ها درگیر و سرگردانم؛ اما در عین حال درک مبهمی در من هست که گویا نمی‌توانم چیزهایی را توضیح دهم. مثلا چرا امید را به‌مثابه یک رویداد دنبال نمی‌کنیم؟ در‌حالی‌که امید یک رویداد است. قبل از سال 88 با کسانی که متخصص علوم سیاسی ایران بودند، صحبت می‌کردم، همه می‌گفتند ارزش‌های گرم در ایران از بین رفته است. جامعه ایران دچار رفتارهای سردی شده است که در آن هیچ اتفاقی نمی‌افتد. ولی در سال 88 مردم می‌گفتند: رأی من کجاست؟ این داستان در همان سال اتفاق افتاد. به نظرم جامعه ایران غافلگیر می‌کند. در سال 92 جنبشی پای صندوق‌های رأی اتفاق افتاد که نخبگان آن را شروع یک حرکت اعتراضی می‌دانستند و برای نخبگان ایران غافلگیرکننده بود. درباره مهاجرت نیز می‌شود یک تفسیر امیدوارانه از مهاجران داشت؛ چون مهاجرت یک ژانر دیرپا در تاریخ معاصر ماست. ساخته‌شدن بخشی از تاریخ معاصر ما از طریق مهاجران بود. مثلا به لحاظ میدانی، کسانی که دوره پیشا‌مشروطه و مشروطه را ساختند، بیشتر مهاجران بودند؛ مهاجران مختلفی که به مناطق تفلیس، ترکیه و اروپا می‌رفتند و بخش بزرگی از آنان برگشتند و منشأ تأثیرات بزرگی شدند که خود این یک نوع امید، شعور و یادگیری تاریخی است. تحرک اجتماعی بخشی از امید ایران است که می‌تواند مهاجرت کند و مهاجرت برای او و پیشرفتش عرصه‌های تازه‌ای ایجاد می‌کند و به لحاظ میدانی نیز قابل بررسی است. درباره طلاق نیز باید گفت که این موضوع نشان‌دهنده امیدی است که زن‌ها از فضای مردسالارانه بیرون آمدند؛ چون جامعه ما مرد‌سالارانه بود و دختران و زنان ما سخت‌گیری‌های مردانه را تحمل می‌کردند. وقتی طلاق می‌گرفتند، احساس خجالت و بی‌آبرویی داشتند. خانواده‌ها می‌گفتند که دختر با لباس سفید به خانه بخت می‌رود و با کفن سفید هم باید برگردد. حالا دختران به دلیل تحصیلات، ارتباطات و آگاهی‌هایشان می‌گویند: «چه حیثیتی! می‌خواهیم آزاد باشیم». همه کارشناسان از افزایش طلاق ناراحت می‌شوند، نمی‌گویم افزایش طلاق خوب است، اما در تفسیری که از طلاق می‌کنم، می‌بینم زن‌ها درجه آزادی بیشتری دارند و می‌توانند خود را از موقعیتی که به هر دلیلی از آن خوششان نمی‌آید، رهایی بخشند. اگر بررسی کنید، آغاز بیشتر طلاق‌ها از طرف زنان است؛ چون می‌گویند نمی‌خواهند به زندگی‌ای که علاقه‌ای به آن ندارند، ادامه دهند.

 ‌درحال‌حاضر، گزارش‌ها نشان می‌دهد بسیاری از طلاق‌ها بر اثر شرایط اقتصادی است. زن و شوهر‌ها به خاطر شرایط اقتصادی مجبور می‌شوند به خانه والدین‌ خود برگردند یا بچه‌دار نمی‌شوند. احساس می‌کنند آینده‌ای ندارند و در اینجاست که ناامیدی دیده می‌شود. قبول ندارید؟

جامعه ایران پر از مشکلات است، اما امید، متغیر حالت نیست و متغیر جریان است. حالت جامعه ما، ناامیدی است و در‌عین‌حال در جامعه ما یک امر رویدادی و جریان‌های امید هم وجود دارد که گاهی پشت امور و گاهی زیر پوست جامعه هستند و گاهی (مین‌استریم ‌Mainstream)، جریان اصلی جامعه نیستند و جریان‌های نو‌پدیدی هستند که امید را خلق می‌کنند و تجربه‌های امیدوارانه‌ای در شکل‌های مختلف هنری، فکری، اجتماعی، صنفی، حرفه‌ای و ان‌جی‌او‌ها ایجاد می‌کنند. پس در ایران یک نوع امید محصور در رنج وجود دارد؛ امیدی که بیشتر ناسازه است تا یک پارادایم مسلط. جامعه همچنان در حال ظهور است، اما درد شدیدی برای ظهور خودش دارد و نمی‌تواند خود را تعریف کند و حتی زبانی برای تعریف ندارد. به دلیل خیرگی به امر سیاسی، امید اجتماعی که در جامعه وجود دارد، به شکل‌های مختلف خود را نشان می‌دهد و تلاشی برای امیدوار‌بودن است. همچنان نیازمند به مطالعه درباره امید هستیم و فکر نمی‌کنم بشود به لحاظ معرفت‌شناختی و روش‌شناختی نتیجه گرفت که در ایران امید وجود ندارد.

 شما به زندگی در ایران امید دارید؟

بله، ولی نه امیدی که امید اثبات‌گرایانه است. من هم مداوم با ناامیدی در چالش هستم و خسته می‌شوم، اما دوباره بلند می‌شوم و افتان و خیزان به زندگی ادامه می‌دهم. مثلا وقتی دانشجویی را می‌بینم که نمی‌خواهد درس بخواند، از معلمی ناامید می‌شوم. وقتی در همان کلاس می‌بینم دانشجویی می‌خواهد درس بخواند، امیدوار می‌شوم. یا مثلا یک اثر هنری می‌بینم یا مترجم جوانی می‌بینم که کتابی ترجمه کرده، امیدوار می‌شوم. ایران یک جامعه در حال ظهور و یک امر پدیداری است، اما اصلا جامعه خوبی نیست. جامعه ما یک جامعه در رنج است. امیدی که گاهی تجربه می‌کنم، تجربه‌های فرار است؛ یعنی دائم از دستم فرار می‌کنند و دوباره سعی می‌کنم برای بودنم معنایی پیدا کنم.

نشانه شناسی نوروز برای فرهنگ وجامعه ایرانی

نشانه شناسی نوروز برای فرهنگ وجامعه ایرانی

مقصود فراستخواه

پایان اسفند 1402

سحرگاهی در شمارش معکوس زمستان ­ایرانی گفتگوی درونی خویش به جویبار کوچک سطور زیر می ­سپارم؛ برای چشمان خسته ­ای که روزان وشبان نگران آیندۀ این سرزمین بلادیده اند و موقعیت مخاطره ­آمیز آن در جهانی غلط انداز.

مسأله

مثل هوای گرگ ­ومیش نوروزی، فرهنگ ایرانی؛ ترس ولرز یک تداوم نقطه ­چینی در ابهام بیم وامید بود. اعتدالی در آب وهوا، نفَسی در نسیم، اهتزازی در خاک و جنبشی در درخت وگیاه کافی ­بود که نشانه ­ای از بوی بهبود در اوضاع جهان دل­گرفته وغم­زدۀ ایرانی بدهد. مردمان ما با همین مختصر علامات، خانه ­تکانی و دید و بازدید از سر می­ گرفتند. هر چه هم بار رنجهای­شان سنگین ودلهای­شان خونین بود، باز نمی­ توانست مانع کمترین بهانه­ هایی بشودکه برای شور و شادی و آری­ گفتن مجدد به زندگی داشتند. من پدران ومادرانی را سال به سال دیدم در چنگال فقر و تورم و استیصال و درماندگی با ته ­مانده ای از دسترنج بسیار اندک خویش دست ­در­دست کودکان، راهی خُرده خرید عیدی می­شوند که مبادا آن مختصر شوق زیستن نیز در چشمان به گودرفته و رخسارهای رنگ پریدۀ فرزندان محکوم به زندگی­شان رو به خاموشی بگذارد. من رفت و روب خانه ­های محقر را دیدم برای رسم میهمان ­نوازی ایرانی. من گلدان­هایی را دیدم که مردم مصیبت­ دیده در گورستانها برای جوان­ رفتگان خویش هدیه می­کنند. عمو نوروز، پوزخند این مردم بود به بارگران محنت ­های تاریخی ­شان وموقعیت ­های پردرد اکنون­ شان. نوروز ذخیره­ ای آیینی برای فائق آمدن بر روزگاران سخت فرسایش سرمایه های اجتماعی و پیوند و همبستگی وامیدواری است. حس مبهمی از شجاعتِ زیستن در این سرزمین که همچنان تجدید می­شود و  روح سازگار و نبوغ بقای ایرانی را همچنان زنده نگه می­دارد.

 مرور

دیرینگیِ حیات ذهنی واجتماعی در این سرزمین را می ­توانیم دست ­کم تا عمق چند هزار ساله بسهولت ردیابی و راستی ­آزمایی بکنیم: در زیستِ ایلامی تا هزاره ­های پیش از میلاد که ادبیات میان­ رودان آن را باز می­ تاباند، و در یکجانشینی آریایی(ماد، پارس) تا به آن سوی سده ­های پیش از میلاد. متون اوستایی، گل­ نوشته ­های عمومی و سنگ ­نوشته ­های رسمی دوره هخامنشی(عهد داریوش و خشایارشا)، سکه­ های دوره اشکانی خصوصا آنها که به خط پارتی بود و کل ادبیات پارس و پارت ،آثار پهلوی، خدای­نامه ها، اندرزنامه­ های اجتماعی، با فرمانروا اندرزگفتن ­ها، انواع دست­ سازها و اشیای هنری؛ وافزون بر اینها آنچه از اسناد میان ­رودانی وعبری وبابلی و آشوری و ایونی و یونانی وارمنی در دست است همه گواه از یک زندگیِ میخوش و ملس در سرزمینی چند هزاره­ای می­ دهد با نام ایرانشهر(ایران­ویج) که دیری­ است در ضلع غربیِ آسیا، در موقعیتی پرارتباط و چهارراهی و البته مخاطره آمیز از دنیا، در فلاتی بزرگ آغاز شده است بسیار پر نشیب و فراز و در عین حال همچنان جاری.

کیستی ایرانی در روایتهای پلوتارک و آمیانوس تا کهن ­ترین تاریخ­نگاری­ های هرودوت و گزنفون(طی چند سدۀ پیش از میلاد) بازنمایی شده است وآنگاه موضوع سفرنامه ­های قدیمی­تر همچون بنیامین (در دورۀ سلجوقی)، ­­مارکوپولو (در دوره ایلخانی) ابن بطوطه( در دورۀ اتابکان)، کلاویخو( در دورۀ تیموری) و باقی سفرنامه های پیشاصفوی(ونیزی ها) تا صفوی و قاجار (شاردَن و...)گشته است که شمارشان از چندین ده تا چند صد بالغ می­شود . رنگین کمان زندگی ایرانی است که در شاهنامه فردوسی و نظامی،مولوی، سعدی،حافظ و عبید زاکانی ودیگران می بینیم.

از نوروز نشانی است...

خیام در نورزنامه ­اش از «نوروز بزرگ» سخن می­ گوید گویا برای هر روز سال به قابلیت نوروزی قائل بود ودر هر دمی، موهبت خاصِ همان لحظۀ حال را می ­جست و شگفتا که آن معادلات چند درجۀ ریاضی از این «لحظه­ های آهان» برمی­آمدند. در این میان آغاز هر سال خورشیدی «نوروز بزرگ و نوگشتن احوال عالم باشد و بر پادشاهان واجب ­است آیین و رسم ملوک بجای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال، هر که روز نوروز جشن کند و بخرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد و این تجربت، حکما از برای پادشاهان کرده اند»(نوروزنامه، آغاز کتاب).

نوروز ومهرگان نشانۀ شوق زندگی و شادی در ملتی متمدن است که صدها سال است به هربهان ه­ای شهرهایش را آذین می­بندد، دانش را گرامی می­دارد، بدن بی­دانش را به خیک پر از خالی تمثیل می­کند، محضرهای علمی تشکیل می­دهد و کتابخانه  می­سازد.ایرانشهر از ابتدا وحدتی در کثرت داشت، از تنوعات قومی آیریا، توی­ریا و سیری­ما تا به امروز که سیستان و بلوچستان و خوزستان وکرمانشاه و کردستان و لرستان و آذربایجان وخراسان و گیلان ومازندران و بقیۀگونه­ گونی­های خلاق با خویش دارد.

ایرانشهر برآمده از قشرهای مختلف بود. پیامبر ایرانی حامی یکجانشینی وتولید و اقتصاد دربرابر غارتگری بود و آموزندۀ پندار وگفتار وکردار نیک بود. خدای ایرانی خداوند جان وخرد بود. زرتشت(در چندین سده پیش از میلاد) که از خاوران ایران برخاست، ترکیبی از دیانت مثبت و حکمت کائنات بود. در فرهنگ ایرانی زندگی این جهانی اهمیت داشت، در چرم ­نوشته ها انواع اسناد اداری واقتصادی را می بینیم و در گل­نوشته ­ها وتندیس های پارتیان نه تنها شهبانویان بر صدر کاخها نشسته­اند، حکایت زنانی نیز آمده که پابه پای مردان کار می­کنند وبرای مادری وبارداری مراقبت می­بینند. اثری از بردگی در گل­نوشته­ ها نیست. تسامح و رواداری دینی هست.   

 ایرانشهر تواریخ ایام داشت، وقایع نگاری داشت، تقویم و گاه­شماری داشت، در دامنش دولت­ها پدید می­آمدند؛ کیانیان وبقیه. از این همه دولتی­گری نیز آنچه نقش خویش بر کیستی ایرانی می­زد ونسل به نسل در حافظه فرهنگی باقی می­ماند یاری کوروش برای دفع سیطره آشور بر یهودیان و آزادی وآبادی اورشلیم بود و آنچه از خاطرها نمی­ رفت دادگری فرمانروایان بود، دستگاه اداری کارامد بود و دانش ­پروری اهل تدبیر در دولت یا در پناه دولت بود از بزرگمهر تا صاحب بن عباد وابن سینا وبقیه. اما از گونۀ اژی ­دهاکیِ سیاست در این سرزمین که شوربختانه کم نیز نبود (از سنگدلی آستیاک تا استبداد اردشیر سوم تا شاه صفی و بقیه) ونیز از گونۀ کرتیریِ  مردانِ دین که به مقتضیات قدرت « زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش» ودیانت را ابزار ریاست و دیگرآزاری و غیریت­ سازی بکنند، جز بدنامی و ننگ ونفرین در فرهنگ سیاسی ودینی ما برجای نمانده است.

واژگان کلیدی کتیبه­ های ما چه بود؟ شکوه آسمان وآفرینش بود، قانونِ داد بود، شادی مردمان بود، زشتی دروغ و بایستگی راستی بود، تاریخ وتبار یک ملت و نظم وامنیت بود و آبادی وآمادگی دربرابر خشکسالی بود. در سنگ نوشته ­های بیستون و نقش رستم، داریوش را می­بینیم که مشروعیت فروانروایی خویش را از این زنجیره اجتماعی ارزشها وام می­گیرد.  

فرهنگ ایرانی با خود و در خود نوعی نبوغ بقا داشت، در او حماسه وپهلوانی قرین حکمت وآداب ­دانی و آزادگی بود. معناجویی و شوقیات عرفانی بود(وگاه تقدیرگرایانه). شعر وشعور بود، مهربانی بود، مدارا بود، سازگاری خلاق  بود، ومحتاطی بود و نوعی از شرم­داری و محجوبی ومستوری بود والبته فاصله ­ای نیز از اندرون تا بیرون آنها و میان گفتار با کردار! حسب مقتضیات زیست­شان.

در فرهنگ ایرانی، شهرسازی و معماری و سازه های قوسی و کمانی بود، ورزشکاری، سوارکاری، نیزه پرانی، سحرخیزی، سختکوشی، هنرمندی وصنعتگری ونساجی بود و جنب وجوش بازاری بود، مارکوپولو تولید مرغوب­ ترین پارچه ­های جهان آن روز (آستانۀ رنسانس) را در تبریز به چشم دیده است، در ایران ثروت بوفور بود هرچند مدیریت درست آن تا بازگشتش به زندگی عموم، غالبا فراهم نمی شد. در ایرانشهر نوعی تقدس آب وباد وخاک وآتش بود، مراقبت از آلودن آب چشمه و چاه و رود بود، کاریز و قواعد جمعی برای آبیاری بود، تنبلی نکوهیده بود، کار سرمایۀ جاودانی بود، وام ­دهی بود، نذر وقربانی، نیکوکاری و خیر عمومی بود( چنانکه برای مثال در کتیبه های وقف ­نامه­ ای می­بینیم)، گوسانی و خنیاگری و عاشقانه­ ها و تجمل و عشرت وشادخواری، رقص و بوس­و موسیقی بود.

در این مرز وبوم کثرت ­مندی و ترکیب و تلفیق تمدنی بود. تعلق سرزمینی ما، قرین اخذ و اقتباس از ملتهای دیگر (یونانی، رومی، تازی و...) و نوعی داد وستد فرهنگیِ جهان ­روا بود؛ به نشان اینکه ابن بطوطه در چین با سبک موسیقی فارسی رو به رو می­شد و در ترانه ­های­شان شعر سعدی می­شنید، و به صدها نشان دیگر؛ به گندی ­شاپور  و به کثیری از آداب ملتهای جهان که در طول تاریخ جذب فرهنگ ایرانی شده است. در فرهنگ ایرانی بسختی می­توان امر درونی و امر بیرونی را از هم جدا کرد، هر عنصر درونی با بیرون درآمیخته وهر عنصر بیرونی رنگ درون به خود گرفته و یک ترکیب خاص شده است.  دریغا که موقعیت وموجودیت ایران تا این مقدار سر به راه دراز تاریخ دشوار خویش بود اما غالبا در نظر بیشتر قدرت­های پیرامونی و جهانی یک «دیگری مهم» می­شد و همین نیز از قضا بلای جان ایرانی می ­گشت وحتی اگر هم با دیگران کاری نداشت دیگران با او معمولا کاری داشتند!  البته که خیال پردازی­ها وماجراجویی ­های برخی حاکمان نیز در این گرفتاری­ها سهیم بود؛ به نشانِ سیاست غایر خانی در دوره خوارزمشاهی که بهانه برای هجوم مغولان فراهم آورد و به نشان دردسرهای عنیف ورنج­های نالازم  امروزی مان...

فرهنگ ایرانی به تعبیر خیام، آمیزه ای بود وهست از شادی وغم، سرمایه داد و نهاد ستم، پستی وبلندی وکمال وکم ، آیینه زنگ خورده وجام جم. ایران همواره یک طرح ناتمام بود. در او یک نارضایتی تاریخی بود و همین نیز نشان از ریشه هایی در آب بود. سرزمینش به تصرف در می­آید، اما حکیمی از طوس به رنجی سی ساله زبان او را از نو زنده می­کرد، خردمندان و دانشمندان ایرانی در همان دستگاه غالب خلافت به تدبیر دولت و تولید فرهنگ و معرفت می­ کوشیدند. دنیای او زیر سم ستوران مغول ویران می­شد اما مولوی برایش جهانی موازی از معنا و صورخیال فراهم می­آورد؛ برای نفسی تازه کردن ودوباره این راه دراز پر نشیب وفراز را درنوردیدن. محتسبان و مفتیان به تزویر قدرت و ریاست خویش ، بازار زهد ریا به راه می­ انداختند، ولی غزل زندگی همچنان با حافظ طنین افکن می­ شد و تا به امروز پابرجاست. عقلانیت حکمرانی و اخلاق اجتماعی برباد می­رفت اما عبید زاکانی از اخلاق و اوصاف اشراف می­ گفت تا خاطرۀ این ارزشهای اصیل را به گیراییِ طنز تلخ بی ­پردۀ خویش برای نسل­های بعدی تأکید ­کند. درباب هفتم، گزارشی از صنعت دروغ وریا در مذهب مختار  زمانه اش می­دهد: «هر کس نهج صدق ورزد پیش هیچ کس عزتی نیابد. مرد باید که تا بتواند پیش مخدومان و دوستان، خوش‌آمد و دروغ و سخن به ریا گوید .... ». این­چنین در وجدان جمعی ایرانی مانده است که راستی می­تواند منسوخ گشته، و دروغ ودغل به مذهب مختار تبدیل شود. حکمت ایرانی زندگی را همواره در معرض زوال وتباهی می­بیند و  نیازمند نقد و ارزیابی و مراقبت. ایرانی ققنوس وار از شعله های آتش خویش دوباره پر می­ کشید وبلند می شد. [i] 

نتیجه و فرجام سخن

در شاهنامه لحظه ­های سخت این تاریخ و سرزمین ­را می­بینیم که حسی از پایان، وجدان ایرانی را بسختی می­فشارد چنانکه توگویی انتهای یک بن ­بست ­است و: «نباشد بهار از زمستان پدید...»( نامه رستم فرخزاد به برادرش). اما جهان واقعی راز تحول ودیگرگونگی و از نو رویندگی وراز تجدید حیات و راز آغازهای مجدد با خود دارد؛  بهار باز درهای ما را می زند .

 نوروز چیست؟ آیین شادی ایرانی است. اما چگونه گره فروبسته از جبین انبوه دردمندان فلاکت ­زدۀ ­مان بگشاید؟ بسیار ساده ؛به همین نشان که به ما راز تحول  وتجدید حیات و راز آغازهای مجدد درست در انتهای پایان­ها می ­دهد؛ «چو غنچه گرچه فروبستگی­ است کارجهان، توهمچو بادبهاری گره­گشا می­باش»؛ به ­رسم دیدارها و غمخواری­ها وهمنوایی­ها و همبستگی­های اجتماعی­مان، که بارقه زندگی همچنان در دل­ها بتابد و آغازها وپروازها به یاد بیاید. جهان بسی بزرگتر است و رازفراوانی بی­کران دراوست؛ این همان راز دوگانه­ های پنهان در تاریخ و فرهنگ و جامعه ایرانی است:

 1.دوگانه بیم وامید: پارادوکس آشکاری که ناخوداگاه فرهنگی واجتماعی ما به نحو معماگون نسل به نسل دوام آورده است: در نومیدی بسی امید است.

 2.دوگانۀ جهالت مسلط و درد فرزانگان­:  ناآگاهی هرگز نمی توانست وجدان ایرانی ما را تسلیم خود بکند؛ همیشه شکایتی داشتیم چه از زبان خیام در مقدمه رساله مسائل جبر ومقابله و مشکلات کتاب اقلیدس:  «گرفتار روزگاری هستیم که اهل علم فقط عده کمی، مبتلا به هزاران رنج و محنت باقی­مانده، که پیوسته در اندیشه آن­ اند که از غفلت­های زمان فرصت جسته و با تحقیق{به} علم و استوار کردن آن بپردازند»و چه حافظ : فلک به مردم نادان دهد زمام مراد، تو اهل فضلی ودانش همین گناهت بس.

3. دوگانه صعوبت تاریخی و روح سازگاری وتاب­ آوری ایرانی: ( ر.ک. کتاب «ماایرانیان»)

4.دوگانه خاطره و تجربه: گذشتۀ ما عظیم بود و مدام می­خواست در صورتهایی ایدئولوژیک به  لحظه حال ما هجوم بیاورد و رنگِ کهنگی بر تاریخ اکنون وایام زندگانی مردمان بزند اما دانایانی نیز بودند که به پشتگرمی همین حافظه تمدنی، اهتمام به تجربه های جدید نوروزی بکنند از خوارزمی و بیرونی تا غلامحسین مصاحب، محسن هشترودی  ومریم میرزاخانی.

5. دوگانه پیوست و گسست: تاریخ ­مان بیش از اندازه طولانی بود با سنتهایی متقاطع ودرگیر انحطاط؛ تقلای سختی بود که متفکرانی می­کوشیدند در این تقاطعات نامتقارن بایستند با محیط پیرامون داد و ستد خلاق داشته باشند، نقادی وسنجش­گری بکنند و همچون قایق نویرات(Otto Neurath: فیلسوف علم) درحالی که پا از الواری معیوب و شکسته بر می­دارند و بر الوار کناری می­گذارند تعادل خویش حفظ کنند، کشتی معرفت را بر روی دریای متلاطم مرمت کنند و به راه شان تا کرانه های ناپیدا ادامه بدهند.  

6. دوگانه دیانت وعقلانیت : که برای آن نیازمند فهم جهان حقیقت­ های  چندگانه بودیم

7. دوگانه خداوندان قلم و خداوندان شمشیر:  اهل شمشیر می­­آمدند و عرصه بر اهل قلم تنگ می­شد اما بیهقی­ هایی داشتیم که از این جابه جایی های زیانبار سخن بگویند. آب باریکه قلم در این سرزمین همچنان جاری بود، ریشه در آب بود.

8.دوگانه ملت و دولت:  اما کنشگران مرزی نیز بودند که میان این دو تردد کنند و فضاهای میانی ایجاد کنند

و.....مابقی دوگانه­ ها که نمی­توانستند یکسره مانع تجدید حیات­های دوره ­ای ودورانی در این سرزمین بشوند، آغازهایی سر می­زد واین­چنین همواره از نوروز نشانه ای بود.... 

[i]  مستندات این نوشته برای رعایت اقتصاد زمانِ خوانندگان عمومی درج نمی شود و به جای ذکر یکایک مآخذ، یک مأخذ تک ­نگاری معرفی می­شود که پژوهشگری جدی فراهم آورده، و حاوی ارجاعات مفید فراوان توأم با تحلیل  ونقد وارزیابی علمی است:« زند، زاگرس(1402).  ایران شناسی. تهران: نشر نگاه معاصر».   



متن کامل  در فایل پی دی اف

دربارۀ امکان های کنشگری

از گفتگوی مهناز کرمی دانشجوی دکتری جامعه شناسی با مقصود فراستخواه( فصلنامه پیشرو زمستان 1402 )

جامعه خواسته ابراز وجود بکند، توسری خورده... خواسته مشارکت بکند، لطمه خورده و تنبیه شده، می‌رسد به درماندگیِ آموخته. یعنی می‌آموزیم که هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم و کنش منتفی می‌شود. گاهی هم این‌ خشم‌ها و سرخوردگی‌ها تلنبار می‌شود و تبدیل می شود به  خواسته‌های فروخورده و  به شکل خشونت‌آمیز به صورت انقلاب‌ها و شورش‌ها ظاهر می‌شود که آنها هم کنش اند اما نوعا کارساز و خلاق نمی‌شوند وپایداری به وجود نمی آورند

باغچه‌بان یا بهمن بیگی سرمشق ‌شان امکان بود تا فقدان و روی عاملیت تأکید داشتند تا ساختارها. در زمین‌های آماده بازی نمی‌کردند، بلکه با بازی خودشان قاعده می‌ساختند. قاعده‌ پذیر نبودند قاعده‌ساز شدند. بجای اینکه قاعده‌های ناکارامد را بگیرند، قاعده‌های مؤثر ساخته‌اند ، راه های نرفته پیموده اند 

فایل مجله 

برای آینده ایران به خاطر بسپاریم ...

برای آینده ایران به خاطر بسپاریم.........

چرا پایین ترین نرخ مشارکت در 12 دور انتخابات مجلس؟

1.رد صلاحیت ها و دیگری سازی ها 

2.شرایطی که اصلاح طلبان نتوانستند لیستی حتی از میانه روها بدهند یا روزنه ای بگشایند

3.بیگانگی آزاردهندۀ سیستم با بخشهای مهم زیست­جهان جامعه(در سبک زندگی، مشارکت خواهی.... )

4.ایدئولوژی های رادیکال سیاسی در دو طرف حکومت ومخالفانش

5.محدود سازی عرصه های ابتکار  ومجال عمل برای کنشگران مرزی

6.تنگ تر شدن دالان باریک آزادی میان دولت وجامعه   

و عواملی دیگر از این دست...

اما عقلانیتی خاموش در این جامعه با وجود اعتراض، همچنان مایل به بهبود مسالمت آمیزِ اوضاع است 

     

دربارۀ مبانی نظری بیانیه روزنه گشایی

 


گفتگوی فرهاد فخرآبادی با مقصود فراستخواه

 دربارۀ مبانی نظری بیانیه روزنه گشایی

منتشر شده در 9 اسفند 1402 ؛ هم میهن، صفحات 4 و 5

 

سیاست، |کد مطلب۱۳۱۸۷

 

گفت‌وگو با مقصود فراستخواه استاد جامعه‌شناسی و از امضاکنندگان بیانیه ۱۱۰ کنشگر سیاسی و فرهنگی:

بیانیه روزنه‏‌گشایی نوعی کنشگری مرزی و برای پیشگیری از خلاص‌‏سازی است


فرهاد فخرآبادی خبرنگار گروه سیاست

پس از انتشار بیانیه 110 فعال سیاسی و رسانه‌ای درباره انتخابات مجلس دوازدهم با عنوان «بیایید روزنه‌گشایی کنیم»، یکی از مسائلی که مطرح شد، این بود که یکی از پایه‌های این بیانیه، نظریه «کنش‌گری مرزی» است که چند سال پیش از سوی مقصود فراستخواه ارائه شده است که اتفاقاً نام او هم در بین 110 امضاکننده این بیانیه وجود داشت. به همین بهانه، گفت‌وگویی تفصیلی با مقصود فراستخواه انجام دادیم تا این استاد دانشگاه درباره ارتباط نظریه‌اش با بیانیه روزنه‌گشایی توضیح دهد. او می‌گوید، بیانیه روزنه‌گشایی همان کنش‌گری مرزی است ولی تاکید دارد که در نهایت مردم به تجربه تاریخی خود بازخواهند گشت و آنها هستند که تصمیم‌ خواهند گرفت چه رفتاری انجام دهند.

اخیراً بیانیه‌ای را با عنوان «بیایید روزنه‌گشایی کنیم» امضا کرده‌اید. به نظر می‌رسد بخشی از این بیانیه براساس نظریه‌ «کنش‌گری مرزی» است که چند سال پیش توسط شما مطرح شده بود. به عنوان اولین سوال، آیا می‌توان بین بیانیه روزنه‌گشایی و نظریه کنش‌گری، مرزی ارتباطی برقرار کرد؟ و آیا اصولاً زمینه‌ها برای کنش‌گری مرزی فراهم است؟

اگر بخواهم مختصر عرض کنم، اساساً نظریه کنش‌گری مرزی در پارادایم امکان قرار دارد نه پارادایم فقدان؛ امکان را می‌توان کشف و خلق کرد و در لابه‌لای محدودیت‌ها امکان‌های تازه پیدا کرد. درباره این پرسش که آیا شرایط برای کنش‌گری مرزی فراهم است، باید گفت، اساساً کنش‌گری مرزی این نیست که میدانی آماده شود تا کنش‌گر اقدام به کنش‌گری کند، بلکه کنش‌گر مرزی اصولاً فضاسازی و خلق امکان می‌کند. تیپ ایده‌آل کنش‌گر مرزی به معنای وبری، تیپ ایده‌آلی است که اساساً منطق رئال و رئالیسم عاملانه دارد. «کارن باراد» در نظریه خود می‌گوید، دنیا واقعی است، ولی عامل انسانی هم بخشی از این دنیای واقعی است. شما می‌گویید آیا شرایط فراهم است؟ در بحث کنش‌گران مرزی، اساساً فرض بر خلق امکان است، ولو این امکان در لابه‌لای محدودیت‌های ساختاری باشد. در تاریخ، نمونه‌هایی از کنش‌گران مرزی وجود داشته‌اند که کم و بیش در وضعیت‌های انسداد، فروبستگی و محدودیت‌ها سعی کرده‌اند امکان‌های تازه ایجاد کنند. با این نگاه، می‌توان گفت که در هر دوره‌ای کنش‌گرانی وجود دارند که بر موانع فائق می‌آیند و میدان‌ها و فرصت‌های تازه را برای مردم ایجاد می‌کنند و از طریق فضایی که ایجاد می‌کنند، روزنه‌هایی را می‌گشایند.

برای اینکه به این مسئله کمی نزدیک شویم، اساساً ما باید مقداری به تجربه‌های معاصر خودمان در کشورهای دیگر جهان توجه کنیم. پژوهش‌های میدانی در فاصله سال‌های 2010 تا 2020 توسط محققان علوم سیاسی در دانشگاه‌هایی مانند ییل و گوتنبرگ روی رژیم‌های اقتدارگرا و دوگانه انجام شده است. منظور از حکومت‌های دوگانه یا دورگه، رژیم‌هایی هستند که به صورتی اقتدارگرا هستند و برخی نهادهای انتخاباتی هم دارند. این محققان بررسی کرده‌اند که در این نظام‌ها، سیاست‌ورزی چطور اتفاق می‌افتد. از جمله انتخابات چطور عمل می‌کند و چه کارکردهایی دارد. اینها به این نتیجه رسیده‌اند که یک پارادایم بر ذهن‌های ما غلبه پیدا می‌کند و آن، پارادایم موقت است؛ به این معنا که ما دموکراسی را پایان تاریخ می‌دانیم؟ اگر دموکراسی و نوعاً مدل لیبرال دموکراسی را پایان تاریخ تلقی کنیم که همه کشورها در هر ایستگاهی باشند، منزل به منزل می‌روند تا به این مدل دموکراسی برسند، یک فکر گذار ایجاد می‌شود که ما نهایتاً باید گذار کرده تا به دموکراسی برسیم. از این موضوع یک وضعیت تعلیق به‌دست می‌آید، یعنی ما در وضعیت تعلیق هستیم تا به پایان خط که همان دموکراسی است، برسیم. این محققان می‌گویند این وضع سبب شده، افراد نگاه‌شان به نظام دولت و ساختارهای سرزمین خودشان به مثابه یک سازه موقت برود. محققان می‌گویند ما وقتی به اینها به‌عنوان سازه موقت نگاه کنیم، خیلی نمی‌توانیم آنها را بشناسیم. آنها گفته‌اند ما اینها را به‌عنوان سازه‌های متفاوت بررسی کنیم، اینها سازه‌های خاص هستند. خود این سازه‌ها ویژگی‌های خاص دارند؛ مثلاً به این نتیجه رسیده‌اند که اینها یک مدل‌های مختلف کارآمدی ایجاد می‌کنند. یعنی همین نظام‌های اقتدارگرا با خودشان یک مدل‌‌های کارآمدی‌ برای گروه‌هایی از جامعه ایجاد می‌کنند و از این طریق مدل‌های خاصی از پایداری دارند. اصل داستان این است، این محققان می‌گویند وقتی ما اینها را متوجه می‌شویم، آن وقت می‌تواند این تحلیل نتیجه دهد که مخالفان می‌توانند با این نظام‌های اقتدارگرا و دورگه، الگوهای متنوعی از موازنه ایجاد کنند.

علت ایجاد این الگوهای موازنه چیست؟

برای اینکه بتوانند از این طریق بازی را ادامه دهند و از این طریق مخالفانی که آزادی‌خواه، ترقی‌خواه و توسعه‌خواه هستند، می‌توانند به نفع جامعه و گروه‌های اجتماعی تحول‌خواه، موازنه‌های متنوعی با نخبگان حاکم ایجاد کنند و از این طریق بتوانند برای جامعه امکان‌سازی کنند. برای اینکه به طور مشخص به مسئله انتخابات برگردیم، به یک تحقیق دیگر نگاه کنیم. جاناتان مورث که تحقیق او در سال 2022 درآمده، گفته است که انتخابات در نظام های دورگه اقتدارگرا با تمام غیرمنصفانه بودن و خدشه‌دار بودن به نوعی تاثیر تدریجی در پاسخگویی دولت دارد، یعنی ناخواسته بخش‌هایی از دولت را به جامعه پاسخگو می‌کند. دومین نکته که می‌گویند این است که در نظام های اقتدارگرا بسیج گروه‌های اجتماعی در انحصار نخبگان حاکم است. اینها در تحقیقات خود نتیجه گرفته‌اند انتخابات با تمام ضعف‌ها، می‌تواند انحصار بسیج نیروهای اجتماعی را از حاکمان بگیرد و برای مخالفان نیز تاحدودی یک قدرت بسیج گروه‌های اجتماعی را ایجاد کند. سومین نکته، می‌گویند انتخابات هرچند مخدوش، بخشی از نخبگان نهادی را از حوزه نفوذ دولت درمی‌آورد و به حوزه نفوذ جامعه انحنا پیدا می‌کند. چهارمین نکته، می‌گویند که انتخابات فضای گفتاری و زبان فنی ایجاد می‌کند. مورث نتیجه گرفته که تحریم انتخابات در نظام‌های اقتدارگرا و دورگه، به‌نوعی سبب یکه‌تازی گروه‌های انحصارطلب و خالص‌ساز می‌شود و به نفع آنها تمام خواهد شد.

گاندی و لاست اوکار هم از تحقیقات خود نتیجه گرفته‌اند که در نظام های اقتدارگرای دورگه انتخابات حتی به صورت کنترل‌شده، می‌تواند برای سطوح ملی امکان سیاست‌گذاری اجتماعی ایجاد کند. یعنی در یک ایالتی، انتخابات ولو محدود می‌تواند سیاست‌های اجتماعی و رفاهی و به نفع گروه‌های فرودست ایجاد کند. مطلب دیگری که مطرح می‌کنند این است که طیف‌هایی از حاکمان عملاً به سمت خواسته‌های شهروندان می‌روند و به نوعی از درون دولت، گروه‌هایی به سمت شهروندان کشیده می‌شوند. نهایتاً می‌گویند که انتخابات فضای تخیل اجتماعی ایجاد می‌کند، وقتی فضای تخیل اجتماعی ایجاد شد، این تخیل از بین نمی‌رود و به نوعی سطح مطالبات و انتظارات ایجاد می‌کند و این سطح انتظارات نمی‌تواند یکسره نادیده گرفته شود. از اینجاست که آن فضای مرزی ایجاد می‌شود، یعنی یک طیف‌های رقابت مدرج‌تری به وجود می‌آید، میانه‌روها به وجود می‌آیند و از بین نظام حاکم، تعدادی میانه‌رو می‌شوند. گاندی و لاست اوکار  اصولا از پژوهش خود به این نتیجه رسیده اند که بخشی از انقلاب‌های خشونت‌پرهیز هم از دل انتخابات بیرون می‌آیند. این را عرض کردم تا برسم به اینکه آیا شرایط کنش مرزی فراهم است؟ خلاصه بگویم، اولاً کنش مرزی یک شکل خاصی از کنش نیست، یک طیف است. به‌طور کلی من اعتقاد دارم ما باید از منطق «صفر و یک» به سمت منطق فازی حرکت کنیم. من با NGOهای زیادی کار می‌کنم که منتقد وضعیت هستند اما اگر بتوانند فرصتی ایجاد کنند، می‌روند گفت‌وگو می‌کنند. اینها همان کنش‌گران مرزی هستند.

به بیانیه «روزنه‌گشایی» برگردیم. چه اتفاقی افتاد که شما زیر این بیانیه را امضا کردید. به عبارتی چه نکته مهمی در بیانیه وجود داشت که شما از آن استقبال کردید؟

یکی از دوستان دانشگاهی این متن را برای من ارسال کرد. وقتی متن به من رسید، هیچ اطلاعی از برخی اختلاف‌های سیاسی که پشت متن بود، نداشتم. همان روز که ایمیل بیانیه «روزنه‌گشایی» به من رسید، یک ایمیل دیگر هم از سوی گروهی از دانشگاهیان رسیده بود که درباره اخراج یکی از اساتید دانشگاه شهید بهشتی بود و این بیانیه درباره دفاع از آن استاد بود. من هم این بیانیه درباره استاد دانشگاه شهید بهشتی را امضا کردم که ما از همکار دانشگاهی خودمان که دیدگاه‌های غلط و افراطی او را می‌خواهند اخراج کنند دفاع می‌کنیم، او باید درس دهد و کرسی دانشگاهی داشته باشد. در کنار آن بیانیه حمایت از استاد دانشگاه اخراج شده، بیانیه‌ای را هم  که دوست دانشگاهی ما درباره روزنه‌گشایی برایم فرستاد را امضا کردم. من متن را که خواندم دیدم که متنی است که می‌تواند مورد تایید من باشد. در نتیجه جواب دادم درج اسم بنده در ذیل این متن بلامانع است.

 اما اینکه چرا امضا کردم چون دیدم  دال مرکزی این متن این است که نقد قدرت می‌کند. در متن تصریح شده که انتخابات آزاد نیست. می‌خواهد در برابر خطر تسخیر مجلس توسط نیروهای واپس‌گرا کاری کند. این متن می‌گوید ما می‌خواهیم روزنه‌ای برای جامعه بگشاییم که جامعه بتواند در برابر تسخیر مجلس در برابر نیروهای واپس‌گرا کاری کند. نظم دسترسی محدود را زیر سؤال می برد. می‌گوید در جامعه نظم دسترسی محدود وجود دارد. مزایا، امتیازها، رانت‌ها و فرصت‌ها همه در دسترس گروه‌های خاصی است و اندک‌سالاری را نقد می‌کند. از روند ایران‌سوز نقض حقوق اساسی شهروندان صحبت می‌کند. اینکه حذف‌های غیرعادلانه استصوابی وجود دارد. این یک بیانیه نقد قدرت و نقد ساختار است، یک بیانیه روشن‌فکری است و کار روشن‌فکر در حوزه عمومی نقد قدرت، نقد ساختارها و نقد باورها است. با طرح صیانت و فیلترینگ مخالف است و حتی با قانون جوانی جمعیت مخالفت کرده و می‌گوید این قانون چه نتایجی دارد. با قانون عفاف و حجاب مخالفت می‌کند و گفته همه اینها در مجلس تصویب و دنبال شده، می‌گوید پس مجلس مهم است، در مجلس این اتفاقات رخ داده است. می‌گوید قوانین سالانه بودجه به توزیع رانت و حامی‌پروری گسترده در ایران منجر شده است. چهار قانون بودجه را ذکر کرده و گفته هر چهار قانون، به نوعی توزیع رانت را امکان‌پذیر کرده است. از منع صدور مجوز برای روزنامه‌ها حرف زده است و از محدودیت‌های آشکار و نهان در فضای روزنامه‌نگاری سخن گفته است. از فشار حراست بر دانشگاه‌ها و انواع گزینش‌ها صحبت کرده است. درباره محدودسازی سندیکاها و نهادهای صنفی حرف زده است. انواع سلب حق تجمع در خیابان‌ها را مطرح کرده است. به منع صدور مجوز و اعمال محدودیت بر احزاب و سمن‌ها اشاره کرده است. محدودسازی‌های مختلف بر ورزش ملی را خصوصاً در حوزه حقوق زنان را نقد کرده است. گفته است که خالص‌سازان می‌خواهند انتخابات را به یک نمایش و مناسک صوری حکومتی تبدیل کنند. حقوق رسانه‌ها، حقوق سمن‌ها و سندیکاها را مطرح کرده است. آزادی‌های سیاسی و اجتماعی خواسته است.

 من یک پژوهشگر هستم و چند دهه تحقیق کرده‌ام. وقتی این متن را دیدم، بدون اینکه اصلاً اطلاعی از مناقشات و اختلافات پیرامون آن داشته باشم، متن را امضا کردم. البته این اختلافات هم اختلاف در مبنا نیست و باید با گفت‌وگو از طریق اقناع متقابل، این کثرت دیدگاه و اختلاف در تحلیل‌ها را به شقاق تبدیل نکنند، بلکه این یک برکت داشته باشد که در جبهه اصلاحات دیدگاه‌ها و تحلیل‌های مختلفی وجود دارد. وقتی تحلیل‌ها متفاوت باشد، این کثرت است. کثرت برکت دارد، کثرت، رشد و تنوع ایجاد می‌کند، تنوع می‌تواند ما را به حقیقت بیشتر نزدیک کند. اساساً دموکراسی یک سبک زندگی است، بخشی از دموکراسی همین شنیدن با هم، گفت‌وگو کردن و اختلاف‌نظر است. از طریق این اختلاف‌نظر پویایی به وجود می‌آید، برای جامعه فضاهای تازه ایجاد می‌شود، درک ما از جامعه و تحولات بهبود پیدا می‌کند. در نتیجه دال مرکزی این بیانیه «روشن‌فکری در حوزه عمومی و نقد قدرت» است. من الان هم این بیانیه را برایم بفرستند، می‌گویم بیانیه درستی است.

 از سوی دیگر باید ببینم مفهوم کانونی این بیانیه چیست؟ مفهوم کانونی این بیانیه می‌گوید که اعتراض فقط اعتراض منفی نیست، می‌گوید مردم همانطور که اعتراض منفی می‌کنند، اعتراض مثبت هم می‌کنند. شاید من اشتباه می‌کنم اما می‌گویم اعتراض دو وجه مثبت و منفی دارد، وجه منفی اعتراضی است  که ما همیشه در جامعه‌مان داریم، مردم ما اعتراض دارند اما متاسفانه امکان‌های اعتراض برای جامعه فراهم نیست که به‌طور مسالمت‌آمیز اعتراض خود را بیان کنند. اما وجه مثبت اعتراض این است که از حق رای خود استفاده کنند. مثلاً بفرض در یک شهر کوچکی مثل بستان‌آباد، مردم کاندیدایی را ببینند که به کسی ظلم نکرده، حق کسی را نخورده است و شعارها و برنامه‌هایش به نفع آن شهر و منطقه است و به توسعه و زیرساخت‌های آنجا کمک می‌کند. آیا مردم این شهر کوچک نباید رای دهند؟ به نظر من به‌عنوان یک شهروند، می‌گویم نباید به این هموطن بستان‌آبادی گفت که ما الیت به شما می‌گوییم که انتخابات بی‌خاصیت است و شما نباید رای دهید. مجلس نهادی است که از مشروطه در ایران به وجود آمده، ما این نهاد را می‌خواهیم به سادگی کنار بگذاریم؟ نهادها مهم هستند، نباید نهاد را از بین برد. ما می‌توانیم نقد و بحث کنیم اما اگر کسی امکان دارد که بتواند از طریق رای اعتراض مثبت کند و یک فرصت ایجاد کند، چرا رای ندهد. خود من هنوز نمی‌دانم افرادی که در تهران کاندیدا شدند چه برنامه‌ای دارند. اما اگر به نتیجه رسیدم که یک فرد یا افرادی می‌توانند به این تهران و ایران کمک کنند، رای خواهم داد. اگر دیدم که مثلاً شما می‌خواهید انتخاب شوید، برنامه‌ها و عملکرد قبلی شما را می‌شناسم و برنامه‌هایتان هم طوری است که می‌توانید در مجلس اقلیت باکیفیتی را تشکیل دهید، می‌توانید نطق پیش از دستور مهمی را داشته باشید، می‌توانید از حقوق اجتماعی و شهروندان دفاع کنید. پس من اعتراض می‌کنم و اعتراض مثبت من این است که به شما رای می‌دهم تا در برابر آن یکی که نمی‌خواهد حقوق مردم را تامین کند، برنده شوید.

اما وجه کاربردی این بیانیه چیست؟ کاربرد این بیانیه عقلانیت محدود است. هربرت سایمون درباره عقلانیت محدود می‌گوید اینطور نیست که ما تمام اطلاعات را داریم، محاسبه می‌کنیم و به‌طور کاملا عقلانی تصمیم می‌گیریم. سایمون می‌گوید عقلانیت نامحدود نداریم و چیزی که در عالم وجود دارد، عقلانیت محدود است. ما اطلاعات محدود و گزینه‌های محدود داریم، ما میان گزینه‌های محدود دست به انتخاب می‌زنیم و اطلاعات کاملی هم نداریم و با اطلاعات محدود انتخاب می‌کنیم. وجه کاربردی این متن پذیرش عقلانیت محدود است و مقداری به منطق رئال جامعه نزدیک شده است. در ایران یک خصیصه اعتراضی وجود دارد و من این خصیصه را دوست دارم و درباره آن مطالعه کرده‌ام. اساساً در ایران یک نارضایتی تاریخی وجود دارد، خیام، حافظ و ابوریحان بیرونی یک ناراضی هستند. فردوسی یک ناراضی بود که شاهنامه ساخت و گفت: «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کـردم بدیــن پــــارسی». فردوسی ناراضی است چون دید  زبان سرزمینش در حال از بین رفتن است. در فرهنگ ایران خصیصه اعتراضی وجود دارد اما ایران یک ویژگی ژانوسی (دوسویه) دارد و یک‌سویه نیست. ایران همین‌طور که در فرهنگ خود خصیصه اعتراضی دارد، اما دانش ضمنی تاریخی دارد که می‌خواهد با سازگاری زندگی کند. این خیلی عجیب است، در ایران یک خرد تاریخی وجود دارد. در ایران یک عقل عملی داریم که سعی دارد واقعیت‌ها را در نظر بگیرد. شما نگاه کنید ببینید ایرانی‌ها با اعراب چه کار کردند. اعراب حمله کردند و کل ایران را تسخیر کردند، در بخش‌هایی از خوارزم اسناد مهمی را نابود کردند، می‌دانیم که وقتی حمله کردند، نقل و نبات به مردم ایران و ایرانی‌ها ندادند اما ایرانی‌ها چه کردند؟ دهقانان، متفکران و شاعران ایرانی اطراف دستگاه خلافت رفتند و از درون سیستم خلافت عرب توانستند وزارت ایرانی ایجاد کنند، توانستند شاهنامه بسرایند، توانستند بیت‌الحکمه را تاسیس کنند، نهضت ترجمه را راه انداختند و توانستند دوباره فرهنگ و ادبیات ایرانی را زنده کنند. من در کتاب کنش‌گران مرزی توضیح داده‌ام که در تبار تاریخی کنش‌گران مرزی، چهره‌های ایرانی مانند «ابن مقفع» چه کار کرده‌اند. ایرانی‌ها دارای خرد تاریخی هستند که با سازگاری مسیر تاریخ خود را پیش می‌برند. سعی می‌کنند در میان بن‌بست‌ها روزنه‌گشایی کنند. سعی می‌کنند در وضعیت انسداد، افق‌های تازه پیدا کنند، سعی دارند امکان‌هایی را کشف کنند. به نظر من این حکم زندگی در ایران است و این بیانیه با حکمت زندگی در ایران همخوانی دارد.

البته شما شاید بگویید مردم چرا با این بیانیه همراهی نکرده‌اند. این عقل تاریخی همیشه به شکل صریح ظاهر نمی‌شود، در بخش‌هایی از جامعه در کنون است و در حافظه می‌ماند. ممکن است در آینده مردم از این حافظه‌شان استفاده کنند، این در حافظه ذخیره خواهد شد. در عین حال که من اصرار ندارم افرادی که این بیانیه را قبول ندارند، کلاً به بیراهه می‌روند. آنها هم یک اجتهاد و تحلیل دارند، افرادی مانند آقایان مصطفی تاج‌زاده، سعید مدنی، سعید حجاریان، محسن آرمین و عباس عبدی را در این زمینه مجتهد می‌دانم و چقدر سخت است که این روزها می‌بینم افرادی مانند تاج‌زاده و مدنی به‌جای اینکه مشغول پژوهش و کار در حوزه جامعه و سیاست باشند، در زندان هستند. ببینید اختلاف‌نظر وجود دارد، اما در نهایت شهروندان به دیدگاه‌ها، تجربه و تحلیل خود برخواهند گشت.

شهروندان ایرانی منتظر نیستند تا ببینند که بنده یا افرادی که این بیانیه را امضا کرده‌اند و یا افرادی که منتقد آن هستند، می‌گویند که چه کار کنند. ما باید محبت و همدلی و همبستگی اجتماعی را مهم بدانیم، ضمن همبستگی اجتماعی، در یک فضای آزادمنشانه با نجابت گفت‌وگو کنیم و سعی کنیم در گفت‌وگو جدی باشیم. یعنی شما تمام مبانی من را زیر سوال ببرید، شواهد من را مخدوش اعلام کنید. جناب آقای عبدی، از تحلیل‌گران بسیار خوب جامعه ماست، ایشان بیانیه را نقد کرده و نقد ایشان بسیار برای من باارزش است. عذرخواهی می‌کنم که این را می‌گویم، من حدود 30 کتاب دارم، چهل سال که معلم هستم. من به دانشجو می‌گویم اگر شما در کلاس من را نقد نکنید، صحبت‌هایم مشروعیت ندارد. من در نقد کتاب‌ها می‌گویم معنا در غیاب مؤلف است. این بیانیه باید خوانده، نقد، تحلیل و شالوده‌گشایی شود.

آقای عبدی، آقای آرمین و سایر دوستان باید نقد کنند. یکی از دانشجوها به من می‌گفت فلانی! دیده‌ای درباره کنش‌گری مرزی در توئیتر چه نوشته‌اند؟ من چون اهل فضای مجازی نیستم، این مسائل را دنبال نمی‌کنم. گفتند یک نفر در توئیتر نوشته است که فراستخواه با امضای این بیانیه، برکه کنش‌گری مرزی را در فنجان کوچکی ریخت. من خیلی از این نقد خوشم آمد. من البته قائل هستم که این بیانیه کنش مرزی است، ما از کنش مرزی یک چیزی می‌سازیم و آن را در چهره‌های خاصی فیکس می‌کنیم. من اعتقاد دارم کنش‌گر مرزی به مفهوم یک طیف است. ما در ایران کارشناسان گمنامی داریم که کنش‌گر مرزی بوده‌اند. ما در ایران نخبگان قدری داشتیم که برخی از آنها کنش‌گر مرزی هستند. کنش‌گر مرزی در ایران هزینه تغییرات را کاسته است. این کنش‌گر مرزی ایران را از برخی انسدادها و فروبستگی‌ها گذرانده است. این کنش‌گر مرزی یک کنشی بود که از ابتکارات عقلانیت ایرانی درآمده است. از هوشمندی کنش‌گران ایرانی است که هرگز مأیوس نشده‌اند و سعی کرده‌اند در بدترین شرایط درباره حقوق این سرزمین کار کنند. همیشه شرایط کنش‌گری مرزی وجود دارد. اگر یک شهروند و فردی می‌تواند با نمایندگی بخشی از انحصارات را محدود کند، برای حق و حقوق مردم در مجلس بحث کند، در پای طرح‌ها و لوایح که برخلاف حق و حقوق بشری این شهروندان است، بایستد، مگر دکتر محمود صادقی که بود؟ ایشان که از آسمان نیفتاده بود، از دل انتخابات بیرون آمد و یک جاهایی ایستاد و از حقوق مردم دفاع کرد. ما متاسفانه ایران را یک سازه موقت تلقی می‌کنیم که کلنگی است که آن را می‌ریزیم و دوباره می‌سازیم، اینکه توسعه نمی‌شود. اینکه ما به هم بریزیم و دوباره بسازیم که همان سال 57 می‌شود. ببینید، دولت بزرگ و جامعه کوچک است، جامعه ما هنوز نهادهای کافی ندارد، سازمان‌یابی اجتماعی در ایران ضعیف است اما در مقابل دولت بزرگ است. جامعه باید خودش را از طریق سازمان‌یابی اجتماعی بزرگ کرده و با دولت بازی کارآمد کند. اگر از طریق انتخابات، بخشی از دولت در حوزه نفوذ جامعه قرار بگیرد، باید از آن استقبال کرد.

در بخش اول حرف‌هایتان اشاره‌ای به بحث خالص‌سازی داشتید. موضوعی که چند ماهی است در فضای سیاسی کشور شنیده می‌شود. چندی پیش سعید حجاریان یادداشتی درباره خالص‌سازی نوشت و اشاره کرد که پیش از خالص‌سازی مرحله مخلص‌سازی بوده که انجام شده است و مرحله بعد از خالص‌سازی، به خلاص‌سازی منجر خواهد شد. آیا می‌توان گفت که کنش‌گری مرزی تلاشی برای جلوگیری از خلاص‌سازی است؟

در ابتدا بگویم که آقای حجاریان در تحلیل مسائل سیاسی خبرگی دارد و به اندازه کافی در ارتباط با جامعه هزینه داده است. اگر ما براساس مدل ایشان بحث کنیم، بله می‌توان گفت که کنش‌گری مرزی تلاش برای پیش‌گیری از خلاص‌سازی است. اما نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که سیستم ایران، یک سیستم غیریت‌ساز است، سیستمی است که دیگری می‌سازد. ما به شکل‌های مختلف غیر می‌سازیم، این دیگری دشمن، وابسته به دشمن، منحرف است و برای بیگانگان کار می‌کند. این آمده و تمام سیستم‌های ما را فراگرفته است. مدرسه ما هم غیریت‌ساز است، هر کسی نمی‌تواند در جامعه ما از مزایای آموختن برخوردار شود. در دانشگاه ما غیریت‌سازی وجود دارد، کسی نمی‌تواند عضو هیئت علمی دانشگاه شود، زیرا استقلال فکر دارد اما از آن‌طرف می‌شود 15هزار نفر را فله‌ای استخدام کرد. در مقابل افرادی که می‌خواهند خالص‌سازی و یا خلاص‌سازی کنند، تنها راه این است که موازنه خلاق‌تری با دولت ایجاد کنیم. شکاف ملت - دولت بار کجی است که با آن به منزل نخواهیم رسید. این شکاف باید برطرف شود. برای رفع این شکاف اگر فرض این است که سازه موقت است و باید کارهایی کنیم که از دستش رها شویم، این منطقی نیست و  مطالعات جهانی هم آن را تدیید نمی کند. می‌گویند شما خیلی سازه سیاسی کشورتان را موقت تلقی می‌کنید. این سازه برای خودش یک پایداری‌هایی دارد، یک گروه‌های همسو دارد. گروه‌هایی دارد که از طریق این ساختار زندگی می‌کنند. برای اینکه با فکر آن گذار مسئله را حل نکنیم، راهی که باقی می‌ماند اصلاح و چکه کردن درون سیستم و حرکت معکوس خالص‌سازی است. حرکت معکوس خالص‌سازی یعنی امکان‌سازی برای جامعه که بتوانند درون سیستم به شکل‌های مختلف چکه کنند. این موضوع فقط از طریق انتخاب نماینده هم نیست، یک دانشجو که درس می‌خواند و با فکر متفاوت وارد  دولت می‌شود، همین مرحله است. نکته دیگری که باید گفت این است که نباید جامعه را دست‌کم گرفت، من معتقدم که جامعه ایران به این سادگی قابل تسخیر از طریق خالص‌سازی نیست زیرا جامعه درون رده‌های مختلف سیستم چکه کرده است. یک گروه‌هایی را نشان می‌دهید که در بالا نشسته و مدام خالص‌سازی می‌کنند اما جامعه در برابر آن بی‌تفاوت نیست.

چند روز پیش، دکتر سروش در یکی از درس‌گفتارهای‌شان به نکاتی درباره انتخابات اشاره کردند. ایشان گفته‌اند وضعیتی که الان دچار آن هستیم و این حاشیه‌هایی که درباره بیانیه روزنه‌گشایی ایجاد شده، نوعی آنتی‌نومی کانتی است که هم مدافعان و هم منتقدان این بیانیه درباره مواضع‌شان حق دارند و به همین علت نمی‌توان به درستی تحلیل کرد. این مسئله را قبول دارید؟ اگر بله، برای خروج از این وضعیت، چه باید کرد؟ آیا خروج از این آنتی نومی ممکن است؟ اگر هم خیر دلایل عدم حضور در آنتی نومی چیست؟

آنتی نومی‌های کانت در ارتباط با دلایل وجود خدا و دلایل عدم وجود خداست. کانت به این نتیجه می‌رسد که اینها قضایای جدلی‌الطرفین شده است، یعنی من استدلال می‌کنم یک نتیجه می‌گیرم، شما استدلال می‌کنید نتیجه خودتان را می‌گیرید. کانت آمد و گفت اینها قضایای جدلی‌الطرفین است، ما باید اینها را کنار بگذاریم به دنبال چیز دیگری بگردیم. در همین راستا خود کانت به تجربه رسید. بله من با بحث دکتر سروش موافق هستم، الان شهروندان از بسیاری از استدلال‌های ما عبور کرده‌اند، بسیاری از نخبگان از کل جامعه عقب‌تر هستند. یعنی کل جامعه به یک شعور و آگاهی اجتماعی رسیده که خودش می‌تواند تحلیل و استنباط کند. یعنی به نوعی جامعه‌ای که 14میلیون تحصیل‌کرده دارد، یعنی به یک بلوغ و رشد بی‌بازگشت رسیده است.  بله، دیدگاه‌هایی در اصلاح‌طلبان می‌گویند امروز انتخابات برای جامعه از حیز انتفاع خارج است، تحریم نمی‌کنند اما لیست هم نمی‌دهند، در واقع به‌طور ضمنی از انتخابات کناره‌گیری می‌کنند. ولی یک تعدادی از اصلاح‌طلبان به فکر روزنه‌گشایی هستند و می‌گویند حتی از همین انتخابات هم می‌شود به نفع جامعه استفاده کرد. این اختلافی که وجود دارد، اختلاف اصولی و اختلاف در مبانی نیست، اختلاف مصداقی و تحلیلی است. دکتر سروش می‌گوید از یکسو حجاریان می‌گوید انتخابات فایده ندارد از سوی دیگر آقای جلایی‌پور می‌گوید فایده دارد، هر دو برای خود استدلال و شواهدی دارند. مردم نمی‌توانند منتظر این بگومگو باشند. مردم به بلوغ اجتماعی و عقل تاریخی خود برمی‌گردند و براساس تجربه‌ها عمل می‌کنند. مخاطب این بیانه الیت است، اینها تحلیل‌های اجتماعی است که می‌تواند برای آینده مفید باشد. تحلیل‌ها به‌نوعی در حافظه نخبگانی می‌ماند و می‌تواند در آینده دانش ملی شود. غلامحسین صدیقی، یک عضو برجسته جبهه ملی بود و در دوره دکتر مصدق دو وزارت را برعهده داشت و پایه‌گذار جامعه‌شناسی ایران است. او در سال 56 معتقد بود که انقلاب نتیجه مفیدی برای جامعه نخواهد داشت و سعی می‌کرد از طریق سیستم گفت‌‌وگو با شاه روزنه‌ای بگشاید و از به هم ریختن نهادها پیشگیری کند. آن موقع چه کسی او را قبول کرد؟ حتی در جبهه ملی بایکوت شد. آن دوره خود ما اصلاً توجهی به او نداشتیم. بعدها از طریق مطالعه به دیدگاه او رسیدیم. منظور دکتر سروش این نیست که این مباحث فایده ندارد، منظورش این است که جامعه به تجربه خودش برمی‌گردد و مقایسه و ارزیابی می‌کند. متنی که منتشر شده، فتوایی نیست که راه‌حل دهد، متن تحلیلی است.

 

متن دو صفحه کامل سیاسی در هم میهن 9 اسفند 1402

صفحه 4

صفحه 5